ادیان اولیه هندی
نوشتار اصلی: بی*خدایی در هندوئیسم
مکاتب بی*خدا در افکار اولیه هندی یافت می*شوند و در تاریخ
دین ودائی وجود داشته*اند.
[۱۰۸] در میان شش مکتب ارتدکس فلسفه هندو، قدیمی*ترین آن که
سامخیا است خدا را نپذیرفته*است، و مکتب
میماسا نیز
مفهوم خدا را رد نموده*است.
[۱۰۹] مکتب ماده*باور و بی*خدایانه
کارواکا که ریشه در سده شش
قبل از میلاد در
هند دارد، صریح*ترین مکتب بی*خدایانه در
فلسفه هندی (مشابه
مکتب کورنائیان در یونان) است. این شاخه از فلسفه هندی به علت مخالفت با اقتدار
وداها، مخالف با باور عمومی پنداشته شده، و در نتیجه جز شش مکتب ارتدکس هندو نیست. ولی از لحاظ وجود اندیشه*های
ماده*باور در داخل هندوئیسم جالب توجه است.
[۱۱۰] چترجی و داتا معتقدند که آنچه از فلسفه کارواکا باقی*مانده پراکنده*است، و بیشتر دانسته*ها در مورد آن از انتقادهای باقی*مانده از مکاتب دیگر است تا از کارواکا به عنوان سنتی زنده.
سایر فلسفه*های هندی که بی*خدایانه در نظر گرفته می*شوند شامل سامخیای کلاسیک و پوروا میماسا هستند. ردکردن خدای خالق و شخص*وار در هند، در
جینیسم و
بودیسم نیز مشاهده شده*است.
[۱۱۱]
کلاسیک باستان
بی*خدایی در غرب ریشه در
فلسفهٔ پیشاسقراطی در یونان باستان دارد، ولی تا اواخر
عصر روشنگری به شکل متمایز خود درنیامده بود.
[۱۱۲] دیاگوراس در سده ۵ قبل از میلاد "نخستین بی*خدا" نامیده شده*است،
[۱۱۳] و
سیسرون در کتاب
در باب طبیعت خدایان از او یاد نموده*است.
[۱۱۴] اتم*گرایانی چون
دموکریت سعی در توضیح جهان به صورت کاملاً
ماتریالیستی و بدون توسل به نیروهای ماوراطبیعه و معنوی کردند.
کریتیاس، ادیان را ساخته بشر می*دید و معتقد بود برای ترساندن مردم برای دنباله*روی از دستور اخلاقی ساخته شده*اند.
[۱۱۵] پرودیکوس نیز اظهارات آشکارا بی*خدایانه در آثار خود دارد.
فیلودموس درباره پرودیکوس گزارش نموده که او معتقد بوده «خدایان باورهای عامه نه وجود دارند نه می*فهمند، بلکه انسان بدوی، [از روی تحسین، خدا می*داند] میوه*های زمین و هر چیزی که باعث به وجود آمدنش شده*است.»
پروتاگوراس گاهی بی*خدا تلقی شده، ولی بیشتر عقاید ندانم*گرایانه داشته*است. وی اظهار نموده «در مورد خدایان، من قادر به کشف آن نیستم که آیا وجود دارند یا ندارند، یا به چه شکل هستند، زیراکه موانع بسیاری برای دانستن وجود دارد، از جمله ابهام موضوع و کوتاهی عمر بشر.»
[۱۱۶] در سده ۳ قبل از میلاد، فیلسوفان یونانی
تئودوروس اهل سرینه[۱۱۴][۱۱۷] و
استراتو اهل لمپساکوس[۱۱۸] به وجود خدا اعتقاد نداشتند.
سقراط (۴۷۱-۳۹۹ ق.م) در ذهنیت عمومی آتنی*ها، به
فلسفه پیشاسقراطی گرایش داشت که به دنبال توضیح طبیعی وقایع و رد توضیح الهی پدیده*ها بود. هرچند، چنین تعابیری دقیق نبوده*اند، اندیشه*های او در نمایش کمیک آریستوفانس به نام
ابرها تصویر شده*اند، و او بعدها به اتهام بی*تقوایی و اغفال ذهن جوانان محاکمه و اعدام شد. گفته شده در محاکمه سقراط، او اتهام بی*خدابودنش را انکار کرده و عالمان هم*دوره*اش نیز دلیل اندکی برای شک در این مدعا داشته*اند.
[۱۱۹][۱۲۰]
اوهمروس (۳۳۰-۲۶۰ ق.م) این دیدگاه را منتشر ساخت که خدایان تنها حاکمان خداانگارشده*اند، آنها در واقع فاتحان و بنیان*گذاران گذشته*اند، و فرقه*ها و مذاهب در حقیقت تداوم پادشاهی*های ازدست*رفته و ساختارهای سیاسی قبلی بوده*اند.
[۱۲۱] هرچند او به معنای دقیق بی*خدا نبود، اوهمروس بعدها متهم به «گسترش بی*خدایی در سطح زمین با نابودکردن خدایان» شد.
[۱۲۲]
شخصیت مهم دیگر در تاریخ بی*خدایی،
اپیکور (۳۰۰ ق.م) بود. او با استفاده از ایده*های دموکریت و اتم*گرایان، فلسفه*ای ماتریالیستی بنا نهاد که در آن جهان توسط قوانین احتمالات بدون نیاز به مداخله الهی اداره می*شد. اگرچه او بر این باور بود که خدایان وجود دارند، وی معتقد بود که آنها علاقه*ای به زندگی انسان ندارند. هدف روش اپیکوری، دستیابی به آرامش خاطر بود و یکی از راه*های آن رو کردن ترس از خشم خدا به عنوان باوری غیرمنطقی است. اپیکوریان
زندگی پس از مرگ را نیز منکر می*شدند و نیازی به ترس از عذاب الهی بعد از مرگ نمی*دیدند.
[۱۲۳]
فیلسوف رومی،
سکستوس امپریکوس بر این عقیده بود که فرد بایستی قضاوت درباره تمام باورها را به حال تعویق بگذارد، که این نوعی
شک*گرایی موسوم به
پایرونیسم بود. این دیدگاه بر این بود که هیچ چیزی ذاتاً بد نیست، و
آتاراکسیا (
آرامش ذهن) با تعلیق قضاوت حاصل می*شود. آثار نسبتاً حجیم باقی*مانده از او تاثیر به*سزایی در فیلسوفان بعدی گذاشته*است.
[۱۲۴]
مفهوم "بی*خدا" در طول دوران کلاسیک تغییر یافته*است. برای مثال، مسیحیان اولیه از جانب غیرمسیحیان بی*خدا انگاشته می*شدند زیرا به خدایان پگان اعتقاد نداشتند.
[۱۲۵] در طول
امپراتوری روم، مسیحیان به خاطر انکار وجود
خدایان رومی و به ویژه نپرستیدن امپراتور اعدام می*شدند. وقتی مسیحیت تحت حاکمیت
تئودئوس اول در سال ۳۸۱ دین دولتی شد،
کفرگویی جرمی قابل مجازات گردید.
[۱۲۶]