وقتی که آدمی پی میبرد که همان محدودیتها و نقائصی که دامنگیر اوست، کمابیش، دامنگیر جمیع همنوعان او هم هست، نسبت به همنوعان خود احساس همدلی و همدردی ای میکند که ناشی از همین احساس سرنوشت مشترک است. در این حال، طبیعیترین واکنش این است که شخص برای همنوعان خود دعا کند و بهتر شدنِ آنان را در همان سه ساحت مذکور بخواهد. دعا برای دیگران، در واقع، نوعی شفاعت برای آنان، در پیشگاه هستی، است.
ارزش نماز، و نیز سایر عبادات، وقتی بخوبی معلوم میشود که دریابیم که به هنگام نماز گزاردن، و انجام دادن عبادات دیگر، در واقع، چه می کنیم. به نظر می رسد که هر آنچه در حال نماز گزاردن، و انجام دادن هر عبادت دیگری، می گوییم یا میکنیم تحت یکی از پنج عنوان زیر قابل اندراج است:
ستایش (= حَمْد):
با ستایش خدا، نه فقط اوصاف و کمالات خدا را، که جان جهان و باطن هستی است، به یاد می آوریم و در ذهن و ضمیر خود رسوخ بیشتر میدهیم، بلکه اعتراف می کنیم که این اوصاف و کمالات فراتر از حد دریافت همه اذهان و عقول اند، به طوری که برای اینکه حق خدا را براستی اداء کرده باشیم چاره ای جز این نداریم که او را از ورای همه تصورات و تخیلات خود بدانیم (الله اکبر) و از اینکه از سنخ اذهان، خیالات، عواطف، اراده ها و ابدان ما آدمیان باشد منزه و مبرا بدانیم (سبحان الله). از طریق ستایش خدا، همچنین، از شیفتگی نسبت به تصورات و نظرات خودمان راجع به خدا برکنار می مانیم و نتیجتاً از تعصب و جزم و جمود دینی رهایی می یابیم.
سپاس (= شکر):
سپاس از خدا چیزی نیست جز فهم اینکه ما کل هستی خود و همه چیزهای خوب، حقیقی، و زیبایی را که در اختیار داریم وامدار اوییم. هر وقت که واقعاً حس و وجدان کنیم که اگر در مقام عمل کار خوبی انجام داده ایم یا در مقام نظر به حقیقتی دست یافته ایم، یا در ساحت احساسات و عواطف به چیز زیبایی دلبستگی یافته ایم آن خوبی یا حقیقت یا زیبایی را از خودمان نداریم، بلکه جهان هستی نصیب ما کرده است، همان وقت حال سپاسگزاری و قدرشناسی ای در ما پدید می آید که شکر واقعی همین است.
اعتراف به خطا و طلب بخشایش (= استغفار):
هر وقت که احساس نقص و خطا و گناه کنیم ولی این را نیز دریابیم که نقائص و خطا ها و گناهان ما هر چه قدر عظیم باشند جای نومیدی نیست، چرا که ما در محضر موجودی هستیم که همه این نقائص و خطا ها و گناهان را جبران می کند، به مقام استغفار می رسیم. بدین قرار، اعتراف به خطا و طلب بخشایش بدیل یأس و نومیدی است.
دعا برای خود:
هر وقت که احساس کنیم که خوبی ها، حقیقت ها، و زیبایی های جهان هستی منحصر در همانهایی که ما در اختیار داریم نیستند و بسا خوبی ها، حقیقت ها، و زیبایی ها هست که دست ما از آن ها کوتاه است و در عین حال سخت مشتاق آنهاییم، حالت دعا در ما پدید می آید. دعا چیزی نیست جز آرزوی بهتر شدن در سه ساحت عمل (= خوبی)، نظر (= حقیقت)، و احساسات و عواطف (= زیبایی).
دعا برای دیگران:
وقتی که آدمی پی می برد که همان محدودیت ها و نقائصی که دامنگیر اوست، کمابیش، دامنگیر جمیع همنوعان او هم هست، نسبت به همنوعان خود احساس همدلی و همدردی ای می کند که ناشی از همین احساس سرنوشت مشترک است. در این حال، طبیعی ترین واکنش این است که شخص برای همنوعان خود دعا کند و بهتر شدنِ آنان را در همان سه ساحت مذکور بخواهد. دعا برای دیگران، در واقع، نوعی شفاعت برای آنان، در پیشگاه هستی، است.
منبع:
راهی به رهایی؛ جستارهایی در باب عقلانیت و معنویت، مصطفی ملکیان، چاپ نخست، نشر نگاه معاصر، ۱۳۸۱، صص