دوشیزه ای مسلمان

  • نویسنده موضوع ahmad
  • تاریخ شروع

ahmad

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
13/1/13
نوشته‌ها
319
پسندها
0
احمد صیام روؤفی

شبی حضرت عمر (رض) همراه با حضرت ابن عباس (رض) به قدم زدن برآمدند، تا از اوضاع مردم خبر شوند (چنانکه این عادت ایشان بود که هرشب به خاطر خبر شدن اوضاع و وضعیت مردم بیرون می شدند) از یک منطقه ای که در آن فقرا زندگی می کردند عبور می کرد، از یک خانه ای کوچک گفتگوی (مادر و دختری) را شنید که مادر به دخترمیگوید: شیری که به بازار فروختی خیلی کم است باید در شیر آب بیاندازی زیرا هنگامی که من (مادرآن دختر) جوان بودم و شیر می فروختم چنین کار را میکردم تا اینکه پول بیشتری به دست بیاورم از دختر خود توقع داشت که همین کار را بکند. ولی دختر به جوابش میگوید: شما جعل کاری می کردید هنگامیکه مسلمان نبودید؛ ولی حالا ما مسلمان هستیم نمی توانیم جعل کاری کنیم. مادر برایش میگوید: که آب انداختن به شیر جعل کاری نیست و اسلام با آن مخالفت ندارد. دختر برایش می گوید:

فراموش کرده ای امر خلیفه اسلام را که او شیری می خواست که آب در آن مخلوط نباشد. مادر برایش می گوید مگر خلیفه ما را فراموش نکرده ما بسیار غریب هستیم دیگر چی کاری کرده می توانیم به غیر از اینکه آب در شیر بیندازیم تا برای خود غذا تهیه کنیم. دختر برایش می گوید: آنگونه غذا حرام خواهد بود و من به صفت یک مسلمان نمی خواهم کاری را انجام دهم که اسلام و خلیفه ای مسلمانان (حضرت عمر رض) آنرا منع کرده باشد. و من نمی توانم مردم را فریب دهم.

مادرش می گوید: اینجا نه خلیفه و نه کدام مأمورش موجود است تا ما را محاکمه کند؛ دخترم تو هنوز کوچک هستی برو خواب کن من خودم این کار را می کنم. دختر ممانعت کرده و میگوید: درست است که خلیفه و یا کس دیگری اینجا نیست ولی امرش باید اطاعت شود. وجدان من خلیفه است شاید ما بتوانی از دستور خلیفه و یا سربازان اش پنهان شویم ولی چگونه می توانیم از نظر خدا پنهان شویم بناً مادرش خاموش مانده چند لحظه بعد چراغ شان خاموش شد مادر و دختر به خواب رفتند. فردای آن روز حضرت عمر(رض) مردی را به خانه آن زن فرستاد تا شیر بیاورد (بخرد) شیر را آوردند شیر خالص و بدون آب بود. امیرالمومنین (رض) رو به همکارن خود کرده و گفت: دختر توانست به صداقت خود پایدار بماند ارچند مادرش اسرار داشت. و اینکار او قابل تقدیر است چی تحفه ای برایش داده می توانم... ابن عباس (رض) گفت: یک مقدار پول برایش بده!

حضرت عمر (رض) گفت: این گونه دختر می تواند یک مادر عالی شود شخصیت او قابل قدر است ولی نه به چند سکه (پول) من بالا تر از آن برایش پیشنهاد خواهم کرد زیرا او بالا تر از این گونه هدایا است. حضرت عمر(رض) دختر و مادر را در محکه احضار نمود، مادر از ترس می لرزید که در مقابل یک مرد باعظمت (حضرت عمر رض) ایستاده است ولی دختر با جرأت تمام و وقار در مقابل خلیفه ایستاده بود...

دختر با زیبایی و هیبتی که داشت همه را مجذوب خود ساخته بود. حضرت عمر (رض) برایشان گفت: آنچه را شنیده بود. یکی از نزدیکان خلیفه پیشنهاد کرد تا مادر آن دختر را جزا بدهند، حضرت عمر ( رض) گفت: ظاهراً باید مادرش مجازات شود. ولی او را بخاطر دخترش بخشیده ام... بعداً عمر (رض) رو به دختر کرده و گفت: اسلام به دختری چون تو ضرورت دارد من به صفت خلیفه مسلمانان تو را به دختری خود می پسندم. بعداً او را به یکی از پسران اش به نام (عاصم) که ازدواج نکرده بود نکاح کرد. و آن دوشیزه افتخار این مقام را کسب نمود. (که از این پیونه مبارک دختری به نام ام آسم تولد شده که مادر عمربن عبدالعزیز مشهور به عمرثانی میباشد) خداوند به همه مسلمانان توفیق عنایت کند را اخلاص مندانه به مردم خدمت کنند. موفق و کامگار باشید. (ترجمه شده از از وب سایت Islamic stories )



 
بالا