اسما
کاربر فعال و مفید
- تاریخ ثبتنام
- 1/1/70
- نوشتهها
- 113
- پسندها
- 0
|
برای اولین بار فکر انتخاب اسلام به عنوان دین اصلی خودم در سن پانزده سالگی به ذهنم خطور کرد. خواندن داستان مسلمان شدن زن سوئدی در کتابی راجع به مذهب در دبیرستان مرا به فکر فرو برد. چه می شد اگر من هم مسلمان می شدم؟ اسلام چطور زندگیم را تغییر می دهد؟
این زن روسری سر کرده بود و به عنوان منشی کار می کرد. به خاطر ناقص بودن اطلاعاتم درمورد اسلام، خیلی تحت تأثیر این موضوع قرار گرفتم. با این چیزی که سر کرده است چطور کار می کند؟ نتیجه امر این بود که هرگز مسلمان نشوم زیرا آرزوی قلبی من داشتن شغل خوبی بود و این با خواسته من جور در نمی آمد. فکر می کنم این افکار درست با شیوه ای که تربیت شده ام بستگی داشت. والدینم افراد صادق و زحمت کشی هستند اما هیچ گاه نیازی به دین در خود نمی بینند. درواقع آنها معنای زندگی را در درون زندگی می یابند. علی رغم این، حدس می زنم که مادرم به سنت ها و عقاید کلیسای مسیحیان پروتستان احترام می گذارد، بنابراین در بچگی مادرم مرا به گروه بچه ها فرستاد و در سن چهارده سالگی چنانچه دلم می خواست می توانستم در کلاس تنفیذ شرکت نمایم. من موافق بودم و احساس می کردم که این بهترین کار است، رفتن به کلاس های دینی برایم جالب بود. از آن موقع نسبت به مسیحیت شک و تردید پیدا کردم. با اینکه انجیل می خواندم ولی چیزهایی که نیاز داشتم را به دست نیاوردم. می دانستم که حقایقی وجود دارد که من دنبالش هستم اما چیزی نمی دانستم و سردرگم مانده بودم. به سفر معنوی خودم ادامه دادم. از هر نوع ادیانی کتاب هایی گردآوری نموده و می خواندم. وقتی وارد دبیرستان شدم با دختری که اهل عراق بود و با حجاب سر کلاس حاضر می شد آشنا شدم. برایم کمی عجیب و غریب بود، تمام عمرم را تنها با مردمی به سر بردم که هم آیین و فرهنگ خودم بودند و حالا با دیگر فرهنگ ها و شیوه ی زندگی متفاوت روبرو شده ام. با دختر عراقی رفاقتم را آغاز کردم و این برایم خیلی جالب بود. من تنها سوئدی حاضر در کلاس بودم که هیچ دوست سوئدی نداشتم. هم مدرسه ای های مسلمانم گاهی درمورد اعمال دینی اسلام به بحث و گفتگو می پرداختند که باعث شد تحت تأثیر قرار بگیرم. فکر می کردم که این چطور دینی است که بخشی از زندگیشان اینچنین فعال می باشد؟ اسلام مانند مسیحت نیست، آن زنده است و نمرده، بر هر چیزی در زندگیشان تأثیر می گذارد. یک روز که همراه پدرم به بازار دست فروشان رفته بودیم، دنبال چند کتاب گشتم و در این میان ترجمه قرآن به زبان سوئدی پیدا کردم. تصمیم گرفتم آن را با اهدافی تاریخی بخرم تا از دین دوست مسلمانم آگاهی بیشتری داشته باشم. از همان موقع اسلام یکی از مواردی بود که به لیست خود اضافه نمودم. سوره ی فاتحه همراه با ترجمه ی آن را خوانده و حفظ کردم. انگیزه ی انجام کاری بیشتر از این را نداشتم و فقط به آن علاقمند بودم. پس از مدت کمی شیفته ی قرآن شدم. احساس می کردم گنج واقعی را پیدا کرده ام. چیزی مرا به سمت آن می کشید. خوشبختانه با سؤالاتی که از دوستم می پرسیدم به حقیقت دست پیدا کردم. یک روز پیش دوست عراقیم رفتم و به او گفتم که به دین اسلام علاقه پیدا کرده ام. او از شنیدن این موضوع شگفت زده شد و تصمیم گرفت مرا به مرکز اسلامی ببرد، در آنجا کتاب اسلامی، جزوه و شماره تلفن چند خواهر تازه مسلمان سوئدی را گرفتم. از واکنش خانواده ام می ترسیدم، وقتی به مادرم گفتم که می خواهم مسلمان شوم واقعاً عصبانی شد. والدینم اتاقم را بررسی کردند و تمام کتاب های اسلامی را بیرون انداختند. آنها می گفتند که اسلام دینی است که مرا شستشوی مغزی داده است. اما این ها مرا از حرکت باز نداشت. در ماه جولای سال 2001، آشکارا شهادتین خود را اعلام نمودم. با یکی از خواهران تازه مسلمان سوئدی ارتباط برقرار کردم و در منزل وی به یادگیری دین اسلام پرداختم.
ترجمه.مسعود
[/h]