بحثی پیرامون اسماء و صفات خداوند و انحراف اشاعره و معتزله

عبدالرحمن

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
12/12/13
نوشته‌ها
235
پسندها
0
آیا اشاعر*ه از اهل سنت و جماعت هستند؟

س: در مدارس، یاد گرفتیم که عقیده*ی اهل سنت و جماعت در ایمان به اسما و صفات این است که بدون تحریف، تعطیل، تکییف و تمثیل به اسما و صفات ایمان دارند و نصوص وارده در این*باره را تأویل نمی*کنند. اما بعد از آن با گروهی آشنا شدیم که معتقدند در این*باره دو مکتب وجود دارد:

1- مکتب ابن تیمیه و شاگردانش
2- مکتب اشاعره
آنچه به ما آموزش داده*اند، مکتب ابن تیمیه بوده است. اما دسته دیگری از اهل سنت هستند که به نام اشعری*ها مشهورند.
اشعری*ها و ماتریدی*ها معتقدند تا زمانی که تأویل در اسما و صفات* با نص شرعی تعارض نداشته باشد، مانعی ندارد و برای اثبات این عقیده*ی*شان به سخنان ابن جوزی و... استناد می*کنند.** بطور مثال می*گویند: امام احمد بن حنبل برخی از صفات الله تعالی مثل: « قُلُوبُ الْعِبَادِ بَیْنَ أُصْبُعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ...»: (قلوب بندگان میان دو *انگشت از انگشتان رحمان است...)[1] و « الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ یَمِینُ اللَّهِ فِی الْأَرْضِ...»: (حجرالاسود دست راست الله در زمین است...)[2]
وآیه*ی:* «وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ » [حدید:4] (هر جا که باشید، الله با شماست). را تأویل*کرده است.
اکنون سؤالی پیش می*آید که آیا دسته بندی اهل سنت و جماعت به دو گروه به همین صورت صحیح است یا خیر؟ نظر شما در این که می*گویند: تأویل اسما و صفات مشروط به آن که با نصوص شرعی تعارضی نداشته باشد، موضع ما در برابر علمایی مانند: ابن حجر، نووی و ابن جوزی و... که در باب صفات الله تعالی تأویل دارند، چیست؟
آیا اینها از اهل سنت و جماعت هستند یا خیر؟ و آیا آنان با این تأویل*شان به خطا رفته*اند و از گمراهان هستند؟ مشخص و روشن است که اشعری*ها بجز هفت صفت معین، بقیه*ی صفات را تأویل می*کنند.
آیا اگر کسی از علما دو یا سه صفت را تأویل کند، اشعری است؟

ج: اول: این*که گفته*اند: امام احمد برخی از نصوص صفات مانند: « قُلُوبُ الْعِبَادِ بَیْنَ أُصْبُعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ » و حدیث: « الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ یَمِینُ اللَّهِ فِی الْأَرْضِ …» و... را تأویل کرده است، ادعایی نادرست است.
امام ابن تیمیه می*گوید: ابوحامد غزالی به نقل از بعضی حنبلی*ها می****گوید: احمد بن حنبل فقط سه صفت: « الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ یَمِینُ اللَّهِ فِی الْأَرْضِ …» و « قُلُوبُ الْعِبَادِ بَیْنَ أُصْبُعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ …» و « وَإِنِّی أَجِدُ نَفَسَ الرَّحْمَنِ مِنْ قِبَلِ الْیَمَنِ …»[3]: (من نفس رحمان را از سمت یمن احساس می*کنم!) را تأویل کرده است. این دروغی است که به نام احمدبن حنبل گفته*اند؛ زیرا هیچ کس این قول را با سند نقل نکرده است وکسی از یارانش را هم سراغ نداریم که چنین نظریه*ای از ایشان نقل کرده باشد. آن حنبلی که ابوحامد غزالی از او نقل کرده، شخصی است مجهول و ناشناخته* که نه سخن او مدرکی دارد و نه راست و دروغ بودنش مشخص است.[4] (از ص398 ج5 مجموع الفتاوی)
توضیح این که تأویل سه معنا دارد:
1-تأویل به فرجام، حقیقت و نتیجه*ای که به آن بر *می*گردد، تفسیر می*شود، آن گونه که الله تعالی در مورد یوسف علیه السلام می*فرماید: « هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِنْ قَبْلُ» (این حقیقت، فرجام آن خوابی است که قبلاً دیده بودم[که اتفاق افتاد]). «یوسف/100»
منظور سؤال کننده از تأویل نصوص این نوع تأویل نیست.


2- تأویل به معنای تغییر کلام از معنای ظاهر که به مجرد شنیدن به ذهن می*رسد به معنای دور که بدون قرینه* به ذهن نرسد. علمای کلام و اصول فقه، تأویل را به همین معنای اصطلاحی آن بکار می*برند. این معنا درباره*ی نصوصی که منظور سؤال کننده است، کاربرد ندارد، چون در این جا نیز ظاهر کلام منظور می*شود و این حقیقت دارد که شرح آن در معنای سوم تأویل خواهد آمد.


3-تأویل به معنی تفسیر و توضیح معنایی که ظاهر کلام بر آن دلالت دارد و به ذهن شنونده**ی آگاه از زبان عربی متبادر می*شود. در این جا هدف همین است، چرا که معنای ظاهری جمله*ی « الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ یَمِینُ اللَّهِ فِی الْأَرْضِ » این نیست که حجر، صفتی از صفات و دست الله تعالی است تا معنای ظاهری آن را تغییر داده باشند؛ بلکه معنای آن چنان که در ادامه ی روایت آمده که « فمن صَافَحَهُ فَکَأنما صافَحَ الله، ومن قَبَّلَهُ فکأنما قَبَّلَ یمینَ الله » :«هرکس حجر را مصافحه کند با الله مصافحه کرده است و هر کس آن را بوسه زند دست الله را بوسه زده است». کسی که ابتدای روایت را به انتهای آن وصل کند، برای او مشخص می*شود که مقصود آن ظاهر و ثابت است و نیازی به تأویل ندارد. سخن ائمه*ی سلف مثل احمد بن حنبل و غیره نیز همین است و تأویل به معنی تفسیر است نه به معنی تغییر کلام از مفهوم ظاهری آنگونه که متأخرین معتقد هستند.
گفتنی است که: آنچه ذکر شد حدیث پیامبر صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم نیست بلکه اثر ابن عباس رضی الله عنهما است.
معنای روایت: (قلوب بندگان بین دو انگشت از انگشتان رحمان است...). تماس و وصل نیست بلکه بیانگر اثبات انگشت حقیقی برای الله و اثبات قلوب برای بندگان است. ربط اول حدیث به آخر آن بیانگر کمال قدرت و کمال تصرف الله بر بندگان را اثبات می*کند. بطور مثال می*گویند: فلان شخص در دستان پادشاه یا در قبضه*ی پادشاه است؛ این جمله، بیانگر این نیست که حقیقتاً آن فرد در دستان پادشاه باشد، بلکه وجود شخص و دو دست را برای پادشاه ثابت می*کند و حضور شخص نزد پادشاه و قدرت پادشاه را برای شخص، بدون لمس ثابت می*گردد و می*فرماید: « بِیَدِهِ الْمُلْکُ » (فرمانروایی و حاکمیت بدست اوست!). «ملک/1»
و «تَجْرِی بِأَعْیُنِنَا » ([این کشتی] تحت نظر ما در حرکت است). «قمر/14»
و دیگر آیات مانند این*ها


1-
توضیح: صحابه رضی الله عنهم در مسایل اعتقادی و سیاسی تا زمان خلافت عثمان رضی الله عنه یک گروه بودند که دروازه*ی اختلاف در سیاست- نه در عقیده - گشوده شد. پس از قتل خلیفه، جماعتی با علی رضی الله عنه و جماعتی با معاویه رضی الله عنه بیعت کردند و جنگ*های سیاسی بین*شان درگرفت و گروهی بنام خوارج بر ضد هر دو گروه خروج کرد. اما این گروه در اصول شش*گانه*ی ایمان و ارکان پنج گانه*ی اسلام با سایر مسلمانان اختلاف نداشتند، بلکه اختلاف*شان در مسأله*ی خلافت و تکفیر مرتکب گناه کبیره، مسح پاها در وضو و امثال اینها بود.
سپس گروهی از اصحاب علی رضی الله عنه درباره*ی ایشان غلو کردند، تا جایی که علی رضی الله عنه را مورد پرستش قرار دادند و اینان به شیعه شهرت یافتند. هر یک از خوارج و شیعه به فرقه*ها و شاخه*هایی تقسیم شدند و بعد ازآن گروهی تقدیر را انکار کردند و این در اواخر عصر صحابه رضی الله عنهم بود و به نام قدریه شناخته می*شوند. سپس جعد بن درهم نخستین فردی بود که صفات الله را انکار و نصوص آیات و احادیث را به غیر معنای اصلی آن تأویل کرد. سرانجام خالد قسری فرماندار وقت او را اعدام کرد. پس از او شاگردش جهم بن صفوان عقیده*ی باطل و منحرف او را منتشر ساخت. به این ترتیب تأویل کنندگان و منکران صفات به اسم «جهمیة» شهرت یافتند. این عقیده*ی زشت و گمراه کننده به او نسبت داده شد و به فرقه***********ی جهمیه معروف شدند و بعد از آن گروهی در پوشش و نامی جدید به اسم معتزله ظهور کرد. لیکن این گروه ادامه دهنده ی عقیده ی جهمیه در تأویل نصوص اسماء و صفات بودند و این تأویل را تنزیه می نامیدند . در انکار مسأله تقدیر از گروه قدریه پیروی کردند و این باور را «عدل» نامیدند و در خروج علیه حکام از خوارج پیروی نمودند و این باورشان را امر به معروف نامیدند و به همین ترتیب دیگر عقاید و باورهای*شان را از گروه*ها و دسته*های مختلف گرفتند.
ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری بر مذهب* و عقایدشان رشد کرد و پیرو آنان بود. سپس الله او را هدایت کرد و از اعتقادات معتزله توبه نمود. و راه و روش اهل سنت را برگزید و در پاسخ به اعتراض*های مخالفان اهل سنت و مسایل اصولی اسلام تلاش*ها کرد. البته برخی از باورهای معتزلیان مانند: تأویل نصوص صفات افعال در او باقی ماند و نیز در مسأله*ی افعال بندگان تحت تأثیر عقیده*ی جهم بن صفوان بود و معتقد بود که بندگان در افعال*شان مجبور هستند و این را اصطلاحاً کسب (افعال) می*نامید و دیگر مسایلی هم وجود دارد.
هر کس که کتاب «الإبانه عن أصول الدیانة» شیخ ابوالحسن اشعری را که در آخر زندگی*اش تألیف نموده، مطالعه کند. و همچنین کتابهای شاگردانش را که نسبت به او از دیگران آگاهتراند و آنچه که ابن تیمیه در تألیفات خویش در مورد شیخ ابوالحسن اشعری نوشته مطالعه کند، در می**یابد که او در مسایلی با اهل سنت اختلاف داشته است.
با توجه به آنچه ذکر شد روشن می*شود که اهل سنت و جماعت حقیقی *در عقاید و دیگر اصول دین*شان به کتاب الله و سنت صحیح رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم پایبند هستند و نصوص قرآن و سنت را با عقل و هوای نفسانی رد نمی*کنند و به ارکان ایمان و اسلام همانند: صحابه رضی الله عنهم تمسک جستند و افرادی همچون حسن بصری، سعید*بن*مسیب، مجاهد، ابو حنیفه، مالک، شافعی، اوزاعی، احمد، اسحاق، بخاری ... و کسانی که به راه و روش آنان که پیشوایان هدایت و سخنگویان حق و دعوتگران به خیر و رستگاری بوده*اند. در عقیده و استدلال پایبند هستند. اما کسانی که در مسایل اصولی دین از اهل سنت جدا شدند در آنها اعتقاد به سنت به همان میزان وجود دارد که با صحابه رضی الله عنهم و پیشوایان هدایت از مسایل اصولی دین اسلام موافق هستند. در آنها اعتقاد به بدعت، زیاد یا کم به همان میزان وجود دارد که با اهل سنت مخالف هستند. نزدیک*ترین اینان به اهل*سنت و جماعت، در عقیده و استدلال، ابو الحسن اشعری و پیروانش می باشند.
پس به این ترتیب مشخص شد که اهل سنت و جماعت دو گروه نیستند؛ بلکه فقط یک گروه هستند که سنت را یاری می کنند و از آن دفاع می*نمایند. مردم را به آن دعوت می*دهند و این شیوه ی اهل سنت و پیروان آنان است. باید دانست ابن*تیمیه بنیانگذار اهل سنت و جماعت نیست؛ بلکه از کسانی است که در تمام زندگی خود از این عقیده دفاع نموده است. ابن*تیمیه و همفکرانش از همان عقیده*ی پیشوایان هدایت از صحابه رضی الله عنهم و علمایی که در قرون سه گانه*ای که پیامبر صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم به خوبی آن گواهی داده پیروی نموده است. نیز کسانی که با ابن تیمیه به مقابله بر خاسته*اند در تلاش بوده*اند مذهب کسی را حمایت کنند که به اهل*سنت منتسب است؛ مانند ابو الحسن اشعری و پیروانش، آن هم بعد از آن که از مذهب معتزله رجوع کرده و به جز در اندکی از مسایل از اهل سنت پیروی کردند؛ بنا*براین می*توان گفت نزدیک*ترین گروه به اهل سنت اشعری*ها هستند.
سوم – اشعری*ها و همفکرانشان نصوص أسما و صفات را با این گمان که با ادله*ی عقلی مخالف است، در برخی از نصوص شرعی – به گمان آنان – تأویل می*کنند؛ اما حقیقت این*طور نیست، چون هیچ یک از نصوص اسماء و صفات با عقل سالم و نصوص قرآن و سنت منافات ندارد و حتی آیات و احادیث اسماء و صفات الله تعالی علی رغم کثرت آنها یکدیگر را تصدیق و تأیید می*کنند و همه*ی این نصوص بیانگر این است که اسما و صفات برای الله تعالی بطور حقیقی ثابت است و الله تعالی از مشابهت به مخلوقات پاک و منزه است.
چهارم*– دیدگاه ما درباره*ی شخصیت*هایی مانند: ابوبکر باقلانی، بیهقی، ابوالفرج ابن جوزی، ابوزکریا، نووی و ابن حجر و ... این است که این*ها از دانشمندان بزرگ اسلام هستند و امت اسلامی از علم و دانش آن*ها بهره*ای فراوان برده* است، رحمت الله بر آنان باد و الله بهترین پاداش*ها را به آنان بدهد! ایشان در مسایلی که موافق با صحابه رضی الله عنهم وائمه**ی سلف و خیرالقرون که رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم به آن*ها گواهی به خیر داده جزو اهل سنت هستند؛ اما در تأویل اسماء و صفات به خطا رفته و با سلف امت مخالفت نموده اند، اعم از این که تأویل*شان در صفات ذاتی یا فعلی یا مواردی از این قبیل باشد.
و بالله التوفیق وصلی الله علی نبینا محمد وآله و صحبه وسلم.فتاوای انجمن دائمی مباحث* علمی وافتا (2/174-178)



[1]. مسلم (2654) با لفظ: «إن قلوب بنی آدم بین إصبعین ....»

[2]. سیوطی در درالمنثور1/324 به جندی و أزرقی بروایت ابن عباس رضی الله عنهما نسبت داده است. ر. ک. مجموع*الفتاوی ابن*تیمیه (3/43، 44) و (5/398) و(33/184)

[3] .طبرانی در مسند شامیین 2/149 ش1083 بروایت ابوهریرهt عراقی گوید: برای آن اصلی نیافته*ام. ر. ک. کشف*الخفاء 1/251، 304 (659، 801). و امام احمد در مسند خود 2/541 و طبرانی در الاوسط ش/4661 بروایت ابوهریره رضی الله عنه و در مجمع الزوائد10/56 گوید: أحمد روایت کرده و رجال آن صحیح است بجز شبیب که ثقه است.

[4] شیخ ابن عثیمین در کتاب «القواعد المثلى فی صفات الله وأسمائه الحسنى» می نویسد: به روایتی خواهیم پرداخت که امام ابوحامد غزالی از بعضی علمای حنبلی نقل کرده است: ایشان می گویند امام احمد جز در سه مورد راضی به تأویل نبوده است: اول- «الحجر الاسود یمین الله فی الارض» دوم: «و قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرحمن» سوم: : «إِنِّی أَجِدُ نَفَسَ الرَّحْمَنِ مِنْ قِبَلِ الْیَمَنِ» این را ابن تیمیه در مجموعه فتاوی ج 5 ص 398 نقل کرده وگفته است: این داستان را به دروغ از احمد نقل کرده اند.
جواب حدیث اول: «الحجر الاسود یمین الله فی الارض»[این حدیث ضعیف است. شیخ آلبانی در "الضعیفه" (223) تضعیف نموده است]
این حدیث، باطل بوده و گفتن آن از جانب رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم به ثبوت نرسیده است. ابن الجوزی در کتاب" العلل المتناهیه" گفته است: این حدیث صحیح نیست. و ابن العربی گوید: این حدیث باطل است و به آن اعتنا نمی شود. ابن تیمیه گوید: این حدیث با سندی از رسول الله روایت شده که ثابت نیست. بنابراین نیازی به تعمق و تلاش در معنای آن نیست. ولی ابن تیمیه گوید: مشهور این است که عبدالله ابن عباس آن را نقل کرده و گفته است: «الحجر الاسود یمین الله فی الارض فمن صافحه وقبله فکأنما صافح الله، و قبل یمینه » [ر.ک "الضعیفه . البانی 1/257"] هرکس در این روایت تدبر کند در می یابد که در آن اشکالی وجود ندارد. زیرا گفته، دست راست الله در زمین است و به طور مطلق نگفته: دست الله. حکم لفظ مقید با حکم لفظ مطلق متفاوت است. و در ادامه ی آن می گوید: هر کس با آن مصافحه کند یا آن را ببوسد مانند آن است که با الله مصافحه نموده و یا دست راست الله را بوسه زده باشد.
این روایت به صراحت این مطلب را می رساند که شخص مصافحه کننده با دست راست الله مصافحه نکرده؛ بلکه به کسی تشبیه شده است که با الله مصافحه کند. بنابراین اول و آخر این روایت این مطلب را روشن می کند که حجر جزء صفات الله نیست، چنان که بر هیچ عاقلی پوشیده نیست( مجموعه فتاوی ج6ص 398)
جواب حدیث دوم: «و قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرحمن…» این حدیث صحیح است. مسلم در باب دوم کتاب القدر(باب تعریف الله تعالی القلوب کیف شاء) (2654) (17) از عبدالله بن عمرو بن عاص آن را روایت کرده که می گوید: شنیدم رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم می گفت: «إِنَّ قُلُوبَ بَنِی آدَمَ کُلَّهَا بَیْنَ إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ کَقَلْبٍ وَاحِدٍ یُصَرِّفُهُ حَیْثُ یَشَاءُ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اللَّهُمَّ مُصَرِّفَ الْقُلُوبِ صَرِّفْ قُلُوبَنَا عَلَى طَاعَتِکَ» « همه ی قلوب بنی آدم مانند یک قلب میان دو انگشت از انگشتهای الله رحمان قرار دارد و هر طور که اراده کند، آنها را منقلب می سازد». سپس رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم فرمود:« پروردگارا! ای گرداننده ی قلبها، قلبهای ما را متوجه طاعت خود بگردان»
اهل سنت[سلف] حدیث را بر ظاهر آن معنی کرده و می گویند: الله تعالی دارای انگشتهای حقیقی بوده و ما این را به مانند رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم برای الله ثابت می دانیم، و از اینکه« دلهای بنی آدم میان دو انگشت الله تعالی باشد» چنین بر نمی آید که انگشتان الله تعالی دلهای بندگان را لمس می کند، تا آن وقت بگوییم: این حدیث موهم (و گمان برنده ی مسأله ی) حلول است، پس باید آن را از معنی ظاهریی که دارد صرف نماییم(برگردانیم). برای مثال می گویند: ابر میان آسمان و زمین مسخر است در حالی که نه به آسمان متصل شده و نه به زمین. یا گفته می شود:«بدر» میان مکه و مدینه قرار گرفته است. هر چند از هر دو طرف شهر مذکور فاصله ی زیادی دارد. بنابراین اگر رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم فرموده است:« قلوب بنی آدم میان دو انگشت از انگشتهای الله رحمان قرار گرفته است» نه به معنای تماس.
جواب حدیث سوم:« إِنِّی أَجِدُ نَفَسَ الرَّحْمَنِ مِنْ قِبَلِ الْیَمَنِ» امام احمد در مسند خود این حدیث را از ابوهریره رضی الله عنه روایت کرده که می گوید: رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم فرمود: "ألا إن الإیمان یمان، والحکمة یمانیة، وأجد نفس ربکم من قبل الیمن". [مسند امام احمد 2/541] « بدانید که ایمان و حکمت یمانی هستند و من نفس پروردگارتان را از جانب یمن احساس می کنم»
در کتاب مجمع الزوائد آمده که رجال این حدیث، رجال صحیح بوده، به غیر از شبیب که وی ثقه است. در کتاب التقریب نیز در باره ی شبیب چنین آمده است: او مورد اعتبار بوده و از طبقه ی سوّم محسوب می شود. بخاری نیز در کتاب التاریخ الکبیر چنین روایتی دارد.
معنای این حدیث بر حسب ظاهر می باشد. و واژه ی «نفس» در آن اسم مصدر بوده و باب آن نفس ینفس تنفیساً از باب تفعیل است. مانند فرّج یفرّج تفریجاً و فرجاً. اهل لغت این چنین گویند: و در کتابهای نهایة و قاموس و مقاییس اللغة نیز چنین آمده است. بنابراین، معنای آن حدیث چنین است« الله تعالی به وسیله ی اهل یمن، غم و غصه را از مسلمانان برطرف می سازد». همچنانکه شیخ الاسلام ابن تیمیه می فرماید: در واقع اهل یمن بودند که با اهل ردّه جنگیدند و شهرها را فتح کردند و الله تعالی به وسیله ی اهل یمن شداید و مصائب بزرگی را از سر مؤمنین برداشت.
[مجموع فتاوای شیخ الاسلام ج7 ص 398] ترجمه فارسی کتاب«القواعد المثلى فی صفات الله وأسمائه الحسنى» با ( عنوان اسماء و صفات خداوند متعال) ترجمه: عبدالله عبداللهی، نشر احسان، تهران،1386. [مترجم]
 

صدیق

مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/1/13
نوشته‌ها
620
پسندها
1
خیلی عجیبه اشعریون حالا منتسب به اهل سنت هستند و بعضاً منحرف هستند، خیلی از علمای اسلام (اهل سنت) اشعری هستند و این جمله "انحراف اشاعره و معتزله" سخنی توهین آمیز به سادات اشعریون است .

بر این فتوا نقدهایی واقع است که مجال بیان همگی آنها نیست لکن یک مورد از آن را اشاره میکنم و آن این که گفته شده است:


البته برخی از باورهای معتزلیان مانند: تأویل نصوص صفات افعال در او باقی ماند و نیز در مسأله*ی افعال بندگان تحت تأثیر عقیده*ی جهم بن صفوان بود و معتقد بود که بندگان در افعال*شان مجبور هستند و این را اصطلاحاً کسب (افعال) می*نامید و دیگر مسایلی هم وجود دارد.

امام اشعری رحمه الله تعالی از شدیدترین علمایی بوده که بر جهمیه و معتزله تاخته و عقائد آنها را نقد و بررسی کرده است. اما در خصوص این که امام اشعری رحمه الله قائل به جبر در افعال بندگان بوده این افترا است اصل عقیده ی اشعری رحمه الله چنین است که کسب افعال در بندگان به این صورت است که آن بخش از افعال بندگان که خود انسان در انجام آن اختیاری ندارد جبر و آن بخشی که اختیار دارد کسب است مانند این که راه هدایت و سعادت و انجام عبادات و غیره لکن برخی از افعال انسان خود وی نقشی ندارد مثلاً گرسنگی و تشنگی و امثال آن که در اختیار انسان نیست فی نفسه ... و عقیده ی امام اشعری در این مورد حد وسط بوده نه نفی جبر مطلقاً و نه اثبات جبر مطلقاً ... .

اما تأویل صفات ، چنین تأویلاتی از ائمه اهل سنت که قبل از امام اشعری و یا همعصر آن بزرگوار میزیستند نیز ظاهر بوده است مثل آنچه که از امام احمد رحمه الله وارد شده است :

حافظ ابن کثیر در "البدایة و النهایة" می نویسد:

وروى البيهقي عن الحاكم عن أبي عمرو بن السماك عن حنبل أن أحمد بن حنبل تأول قول الله تعالى: (وجاء ربك) [ الفجر: 22 ] أنه جاء ثوابه. ثم قال البيهقي: وهذا إسناد لا غبار عليه

بیهقی از حاکم از ابوعمرو بن سماک از حنبل روایت کرده که احمد بن حنبل فرموده ی خداوند متعال"وجاء ربک" را تأویل کرده ؛ یعنی : ثواب او آمد.بعد از آن بیهقی گفته است: این اسناد بر آن غباری ( ایرادی) وارد نیست.


البداية والنهاية 10 / 327؛الناشر : مكتبة المعارف - بيروت

در برخی از کتب به جای "ثوابه " ، "قدرته" آمده است که در هردو حالت دلالت بر تأویل میکند.

برای آگاهی از منهج اشعریون به کتاب قطور"سیر تحلیلی کلام اهل سنت از حسن بصری تا ابوالحسن اشعری" اثر علامه شهیر کُرد عبدالله احمدیان رحمه الله مراجعه شود .
 

عبدالرحمن

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
12/12/13
نوشته‌ها
235
پسندها
0
سلام علیکم و رحمه الله
برادر صدیق منهج سلف صالح و ائمه اربعه راجب به اسماء و صفات الله متعال متعال آنقدر واضح است که نیازی به توضیح نمی بینم و خودم رو هم در سطح علمی بالایی نمی بینم که بیام در مورد اسماء و صفات شخصا حرف بزنم چون بحث حساسیت که نباید نظر شخصی را در آن وارد کرد و یک نکته هم این که خود ابوالحسن اشعری رحمه الله درآخر عمرشان از بعضی عقایدشان راجب به اسماء و صفات الله عزوجل برای بار دوم توبه کردند و منهج سلف صالح رو قبول کردند

واین که شما میخواید بگید که بعضی از سلف صالح بر همین منهج بوده اند تلاشی بی نتیجه است چون واضح و مبرهن است که هیچ کدام از ائمه اربعه قرار گرفتن الله تعالی رو تاویل نکردند هیچکدام از ائمه اربعه داشتن دست حقیقی , وجه حقیقی و کلام حقیقی الله متعال رو انکار نکردند هیچ کدام از ائمه اربعه دیدن الله متعال رو در قیامت رد نکرده اند و برای هر کدام از اینها دلایل فراوانی از کتب خود آنها موجود است حتی جالبه خود کسانی که بر عقیده اشعری هستن میگن ما در فقه پیرو امام شافعی یا امام ابوحنیفه رحمهما الله هستیم ولی در عقیده پیرو ابوالحسن اشعری هستیم یعنی خودشون هم میدونن این افکار از ائمه اربعه و سلف صالح وارد نشده و بلعکس کاملا ردو نهی شده است
 

مُحِبُّ السَّلَف

مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
1/1/70
نوشته‌ها
256
پسندها
0
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صلی علی محمد وعلی آله و اصحابه اجمعین.
اما بعد:
در مطلب برادر عزیزمان، صدیق، چیزهایی بود که بنده واقعا انتظار خواندن آن را نداشتم.

خیلی عجیبه اشعریون حالا منتسب به اهل سنت هستند و بعضاً منحرف هستند، خیلی از علمای اسلام (اهل سنت) اشعری هستند و این جمله "انحراف اشاعره و معتزله" سخنی توهین آمیز به سادات اشعریون است .
بزرگوار، اشاعره از اهل سنت نیستند. میتونید در این زمینه به سخنان ائمه اهل سنت مراجعه کنید. اما خودِ ابوالحسن اشعری رحمه الله، از ائمه اهل سنت است. ایشان سه مرحله داشته در زندگیشان:
1 -مرحله اعتزال.
2- مرحله ای که بر عقیده عبدالله بن کلاب بصری بود که اشاعره امروزی بر همان عقیده هستند.
3- عقیده اهل سنت که در آخر عمر به آن وارد شده و دو کتاب ( الإبانة عن اصول الدیانة ) و ( مقالات الاسلامیین ) را نوشت.
خب اگر کسی ادعای اشعریت کند و بر این مذهب امام ابوالحسن اشعری باشد فبها و نعم. اما خودِ ائمه ی اشاعره، بعد از امام ابوالحسن اشعری رحمه الله، بیان کرده اند که اختلاف آنها با اهل سنت، اختلاف لفظی نیست بلکه جوهری و اصولیست.
به همین خاطر، بزرگان اشاعره القاب زشتی برای اهل سنت قائل شده اند که اهل سنت از آنها بریء می باشند.
به عنوان مثال:
به اهل سنت لقب حشویه داد اند. حشویه به کسانی گفته میشده که جزء رذل ترین مردم بوده و از علم بی بهره بوده اند، و اولین کسانی که چنین لقبی را بر اهل سنت نهادند، معتزله بودند. پس از آنها در نهایت تعجب، می بینیم ائمه اشاعره، مانند امام جوینی و امام غزالی و آمِدی یا آمُدی و رازی و سبکی و غیره، همین سخن معتزلیان را تکرار کرده و اهل سنت را حشویه نامیدند.
مثلا آمدی می گوید:
" وبهذا ثبت فساد قول الحشوية : أن الإيمان هو : التصديق بالجنان والإقرار باللسان والعمل بالأركان" عایة المرام فی علم الکلام ص 311
و بدینگونه، فسادِ سخن حشویه ثابت می شود که میگویند: ایمان همان تصدیق با قلب و اقرار با زبان و عمل به ارکان آن است.
در توضیح این سخن آمدی، جُوَینی می گوید که که این سخن که آمدی آن را فاسد می داند، قول اصحاب حدیث است و سپس خودش نیز به باطل بودن آن تصریح می کند. برای مزید اطلاعات به کتاب: الارشاد الی قواعد الادلة فی اصول الاعتقاد ص 333 مراجعه کنید.
سبحان الله. چگونه میشود با این تفصیل، اشاعره از اهل سنت باشند در حالیکه آنها خود صراحتا مخالفت با عقیده ی اهل سنت را ابراز کرده اند.
در حالیکه اگر به کتب ائمه ی اهل سنت همانند بخاری و مسلم و احمد و شافعی و ابوحنیفه و مالک و ابوزرعه رازی و سفیانین و غیرهم بنگریم، می بینیم همان عقایدی را مطرح کرده اند که ائمه ی اشاعره به آن عقاید تاخته و صاحبان آن را حشویه نامیده اند.
نیز اشاعره اهل سنت را و کسانی که راه سلف را در پیش گرفته اند، مجسِّمه و مشبّهه نامیده اند.
لفظ مشبهه در نزد علمای اشعری بسیار تکرار شده است. این لفظ را آنها بر دو گروه اطلاق کرده اند.
اول: کسانی که واقعا مشبهه بوده اند و به تشبیه ذات باری تعالی تصریح کرده اند. مانند هشام بن حکم و داوود جوالیقی و مقاتل بن سلیمان و غیرهم.
دوم: بر کسانی که آیات اسماء و صفات را بر معنای ظاهری آن جاری کرده اند و تصریح کرده اند که این اسماء و صفات دارای تشبیه و تمثیل نبوده و تشبیه و تمثیل را از آنها نفی کرده اند و معانی ای را که آن الفاظ بر آن دلالت میدهند را ثابت نموده اند.
این همان مذهبی است که ائمه ی اهل سنت و حدیث آن را مقرر کرده اند. این گروه نیز نزد ائمه اشاعره، داخل در گروه مجسمه و مشبهه شده اند. هر کس که عُلُوّ و استواء بر عرش را ثبات کرده و گفته که قرآن کلام حقیقی خداست و برای خدا ید و رِجل و باقی صفات و اسماءش را ثابت نموده، نزد اشاعره مشبهه و مجسمه است، و همانطور که گفتم، اینها اعتقاد ائمه اهل سنت و اعتقاد اهل سنت است که ائمه اشاعره آنها را مشبهه و مجسمه می نامند.
جوینی رحمه الله در بیان عقیده مشبهه می گوید:
:"وذهبت المشبهة إلى أنه – تعالى عن قولهم- مختص بجهة فوق" الشامل فی اصول الدین ص 511
و مشبهه به این سمت رفته اند که او تعالی مختص به جهت بالاست.
این عقیده ی اهل سنت است که الله سبحانه و تعالی بالای عرش است و جوینی رحمه الله کسانی که این عقیده را دارند، مشبهه می نامد.
سبکی رحمه الله این منهج اهل سنت که اسماء و صفات را بر معانی ظاهری آن می گیرند، عقیده بت پرستان می داند.طبقات الشافعیة، ج5 ص 192
حال با این تفصیل، آیا باز هم اهل سنت و اشاعره یکی هستند؟
من در مورد اشاعره به این حد اکتفاء می کنم. اما اگر لازم شد، بسیاری اقوال دیگر از ائمه ی اشاعره موجود است که در آن اهل سنت را با بدترین الفاظ خطاب می کنند. مثل ابوعمر رازی که کتاب التوحید ابن خزیمه رحمه الله را که حاوی اعتقاد اهل سنت است را کتاب شرک می نامد و ابن خزیمه را متهم به کم عقلی و کم خردی می کند.
آیا بیشتر از این نیاز است؟
اما اینکه اشاعره نزدیکترین فرقه های اهل بدعت به اهل سنت هستند، این قولی است که خیلی از ائمه ی اهل سنت به آن تصریح کرده اند. تا جایی که شیخ الاسلام ابن تیمیه می گوید: در جایی که اهل سنت نباشند و اهل بدعت در اکثریت باشند، و آنجا اشاعره نیز باشند، وصف اهل سنت به اشاعره اطلاق می شود.
اما در هر صورت، وقتی ما اهل سنت و اشاعره را کنار هم بگذاریم، این دو، یکی نیستند و نمی شوند. اهل سنت یک چیز و اشاعره چیزی دیگر است.
اما نظر اهل سنت در مورد برخی از ائمه که در باب اسماء و صفات به تأویل رفته اند هم همانطور که در اصل فتوا آمده مشخص است. ما آنها را مخطیء می دانیم در آن مسئله.



اما تأویل صفات ، چنین تأویلاتی از ائمه اهل سنت که قبل از امام اشعری و یا همعصر آن بزرگوار میزیستند نیز ظاهر بوده است مثل آنچه که از امام احمد رحمه الله وارد شده است :

حافظ ابن کثیر در "البدایة و النهایة" می نویسد:

وروى البيهقي عن الحاكم عن أبي عمرو بن السماك عن حنبل أن أحمد بن حنبل تأول قول الله تعالى: (وجاء ربك) [ الفجر: 22 ] أنه جاء ثوابه. ثم قال البيهقي: وهذا إسناد لا غبار عليه

بیهقی از حاکم از ابوعمرو بن سماک از حنبل روایت کرده که احمد بن حنبل فرموده ی خداوند متعال"وجاء ربک" را تأویل کرده ؛ یعنی : ثواب او آمد.بعد از آن بیهقی گفته است: این اسناد بر آن غباری ( ایرادی) وارد نیست.

البداية والنهاية 10 / 327؛الناشر : مكتبة المعارف - بيروت

در برخی از کتب به جای "ثوابه " ، "قدرته" آمده است که در هردو حالت دلالت بر تأویل میکند.

در مورد جبر و کسب و اختیار سخنی نمی گویم.
اما در مورد امام احمدو این روایت، آن چیزی که از عقیده ی امام احمد مشهور است این است که او در این مسئله کاملا بر منهج و عقیده ی اهل سنت بوده است و او امامی از ائمه ی اهل سنت است.
موضع ایشان در قبال آیات و احادیث اسماء و صفات کاملا روشن و واضح است. شیخ الاسلام ابن تیمیه در مجموع الفتاوی می گوید:
" قال الإمام أحمد رضي الله عنه لا يوصف الله إلا بما وصف به نفسه أو وصفه به رسوله صلى الله عليه وسلم لا يتجاوز القرآن والحديث ".
امام احمد رضی الله عنه گفته است: خداوند وصف نمی شود مگر به آنچه که خودش، خودش را به آن توصیف نموده یا پیامبرش صلی الله علیه وسلم آن را بدان وصف کرده است. از قرآن و حدیث تجاوز کرده نمیشود.
اما روایتی که از حافظ ابن کثیر وارد کردید، این روایت از حنبل از امام احمد رحمه الله نقل شده است و این روایت از روایاتی است که فقط حنبل آن را نقل کرده است و اهل علم اختلاف دارند که آیا روایاتی که فقط حنبل از امام احمد روایت کرده، آیا قابل پذیرش است یا خیر؟
شیخ الاسلام ابن تیمیة رحمه الله در الاستقامة ج 1 ص 75 میگوید:
" وحنبل له مفاريد ينفرد بها من الروايات في الفقه والجماهير يرروون خلافه ، وقد اختلف الأصحاب في مفاريد حنبل التى خالفه فيها الجمهور هل تثبت روايته على طريقين ، فالخلال وصاحبه قد ينكرانها ويثبتها غيرهما كابن حامد "
و حنبل، مفرداتی دارد ( یعنی روایاتی که فقط خودش نقل کرده است ) در فقه که خودش به تنهایی آن را روایت نموده و جمهور، خلاف آن را روایت کرده اند، و اصحاب در این روایات که فقط حنبل به تنهایی روایتش کرده و در آنها خلاف جمهور نقل کرده است اختلاف کرده اند که آیا روایتش پذیرفته می شود یا نه؟ خلّال و دوستش آن را انکار می کنند و امثال ابن حامد آن را اثبات می کنند.
ابن رجب رحمه الله نیز در مورد مفارید حنبل در کتابش فتح الباری ج 2 ص 156 می گوید:
" وهو ثقة إلا أنه يهم أحيانا ، وقد اختلف متقدمو الأصحاب فيما تفرد به حنبل عن أحمد : هل تثبت به رواية عنه أم لا ؟ "
او ثقه است، إلّا اینکه او گاهی اوقات دچار وهم میشود و متقدمین اصحاب اختلاف کرده اند که آیا روایاتی که فقط او به تنهایی از امام احمد روایت کرده است پذیرفته می شود یا خیر؟
حال آیا این روایت حنبل از امام احمد رحمه الله پذیرفته است یا خیر؟
ابویعلی رحمه الله در ابطال التاویلات ج 1 ص 132 می گوید:
" وقد قال أحمد في رواية حنبل في قوله ( وجاء ربك ) قال : قدرته " ، قال أبو إسحاق بن شاقلا : هذا غلط من حنبل لا شك فيه ، وأراد أبو إسحاق بذلك أن مذهبه حمل الآية على ظاهرها في مجيء الذات ، هذا ظاهر كلامه ، والله أعلم "
و احمد در روایت حنبل در مورد این قول الله سبحانه و تعالی ( وجاء ربک ) گفته: (منظور از ربک ) قدرتش است. ابواسحاق بن شاقلا می گوید: این بدون شک اشتباهی از جانب حنبل است. و منظور ابو اسحاق از این سخن این است که مذهب امام احمد رحمه الله حمل آیه بر ظاهر آن است. این ظاهر کلام اوست. والله اعلم.
شیخ الاسلام ابن تیمیه هم در الاستقامة ج1 ص 75 می گوید:
" وقال قوم غلط حنبل في نقل هذه الرواية "
گروهی گفته اند: حنبل در نقل این روایت، دچار اشتباه شده است.
همچنین این روایت، مخالف روایات مشهور در مذهب امام احمد است که امام احمد، تمام آیات اسماء و صفات را حمل بر ظاهر کرده است.
شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در مجموع الفتاوی ج 5 ص 401 می گوید:
" ولا ريب أن المنقول المتواتر عن أحمد يناقض هذه الرواية ويبين أنه لا يقول : إن الرب يجيء ويأتي وينزل أمره بل هو ينكر على من يقول ذلك "
بدون شک، آنچه که بصورت متواتر از احمد نقل شده است با این روایت تضاد دارد و روشن می کند که او نمی گوید: رب می آید و امر او می آید و نازل می شود. بلکه او کسی را که چنین سخنی می گوید، انکار می نماید.
خودِ حنبل نیز روایاتی از امام احمد نقل کرده که کاملا مخالف با این روایتش است:
امام لالکائی رحمه الله در شرح اصول اعتقاد اهل سنت روایتی از حنبل از امام احمد رحمه الله نقل می کند بدین شرح:
" قال حنبل رحمه الله : سألت أبا عبد الله أحمد بن حنبل عن الأحاديث التي تروى عن النبي صلى الله عليه وسلم إن الله ينزل إلى السماء الدنيا ، فقال أبو عبد الله : نؤمن بها ونصدق بها ولا نرد شيئا منها إذا كانت أسانيد صحاح ، ولا نرد على رسول الله قوله ، ونعلم أن ما جاء به الرسول حق ، حتى قلت لأبي عبد الله : ينزل الله إلى سماء الدنيا قال قلت نزوله بعلمه أم بماذا ؟ ، فقال لي : اسكت عن هذا ، مالك ولهذا امض الحديث على ما روي ".
حنبل رحمه الله می گوید: از ابوعبدالله احمد بن حنبل از احادیثی سوال کردم از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت شده که الله به آسمان دنیا نزول می کند. ابوعبدالله گفت: به آن ایمان می آوریم و تصدیقش می کنیم و تا مادامی که دارای سندهای صحیح است، چیزی از آن را رد نمی کنیم و قول رسول الله صلی الله علیه وسلم مردود نمی شماریم، و میدانیم که آنچه که رسول الله صلی الله علیه وسلم آورده، حق است. تا اینکه به ابوعبدالله گفتم: الله به آسمان دنیا نزول می کند. نزولش با علمش است یا با چه چیزی است؟ امام احمد گفت: ساکت شو، تو را چه به این سوال؟ حدیث را بر آن صورت که روایت شده است بپذیر.
میبینید که در اینجا حنبل خلاف روایت خود را از امام احمد نقل کرده است و این مشهور و متواتر از امام احمد است که در نصوص اسماء و صفات، همان عقیده ی اهل سنت که جاری کردن نصوص بر ظاهر آنهاست را بیان کرده است.
اما به فرض ثبوت این روایت، شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله می گوید که این سخن امام احمد در صورت ثبوت، برای منازعه با مخالف بوده است نه از باب اینکه اعتقاد امام احمد است.
شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در الاستقامة ج1 ص 75 می گوید:
" وقال قوم منهم إنما قال ذلك إلزاما للمنازعين له ، فإنهم يتأولون مجئ الرب بمجئ أمره قال فكذلك قولوا : يجئ كلامه مجئ ثوابه ، وهذا قريب "
گروهی از آنها گفته اند که این سخن، برای الزام کسانی بوده است که با او منازعه کرده اند. زیرا آنها آمدن رب را به آمدن امر او تاویل کرده اند. پس او نیز از باب بیان کلام طرف نزاع گفته است: همانطور آنها گفته اند: آمدن کلامش، آمدن ثوابش است. و این نزدیکتر است به پذیرش.
نیز شیخ الاسلام در مجموع الفتاوی ج5 ص400 در توضیح این مورد می گوید:
" ومنهم من قال : بل أحمد قال ذلك على سبيل الإلزام لهم ، يقول : إذا كان أخبر عن نفسه بالمجيء والإتيان ، ولم يكن ذلك دليلا على أنه مخلوق ، بل تأولتم ذلك على أنه جاء أمره ، فكذلك قولوا : جاء ثواب القرآن ، لا أنه نفسه هو الجائي ، فإن التأويل هنا ألزم ، فإن المراد هنا الإخبار بثواب قارئ القرآن ، وثوابه عمل له ، لم يقصد به الإخبار عن نفس القرآن .
فإذا كان الرب قد أخبر بمجيء نفسه ، ثم تأولتم ذلك بأمره ، فإذا أخبر بمجيء قراءة القرآن فلأن تتأولوا ذلك بمجيء ثوابه بطريق الأولى والأحرى ، وإذا قاله على سبيل الإلزام لم يلزم أن يكون موافقا لهم عليه "
======================================
 

صدیق

مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/1/13
نوشته‌ها
620
پسندها
1
[font=&quot]بسم الله و به نستعین[/font][font=&quot] ..[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]السلام علیکم و رحمة الله[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]قبل از نقد و بررسی این مطلب برادر عزیز [/font][font=&quot]"[/font][font=&quot]محب السلف" لازم است چند نکته را متذکر شوم؛[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]اول اینکه : عقیده ی بنده ی حقیر در اصل برعقیده ی سلف الصالح است - و الحمدلله - در این زمینه مطالعه داشته ام و به تصحیح عقیده ی خویش سعی و تلاش نموده ام[/font][font=&quot] .

[/font][font=&quot]دوم اینکه دفاع بنده از اشاعره و عقیده ی آنها که هما عقیده ی سلف صالح بوده است از باب رد برخی برچسب های ناپسندی است که برخی بر سادات اشاعره و یا ماترودیه تاختند و آنها را منحرف و گمراه و خارج از اهل سنت دانستند[/font][font=&quot].

[/font][font=&quot]سوم اینکه غالب خدمات بارزه که در پیشروی اسلام و خاصتاً سنت سیدنا و مولانا رسول الله صلی الله علیه و سلم انجام شده است به جرأت می توان گفت که از این طائفه اهل سنت یعنی اشاعره و ماترودیه بوده است و تاریخ گویای آن است برای کسی که می اندیشد[/font][font=&quot].

[/font]
سلام علیکم و رحمه الله
برادر صدیق منهج سلف صالح و ائمه اربعه راجب به اسماء و صفات الله متعال متعال آنقدر واضح است که نیازی به توضیح نمی بینم و خودم رو هم در سطح علمی بالایی نمی بینم که بیام در مورد اسماء و صفات شخصا حرف بزنم چون بحث حساسیت که نباید نظر شخصی را در آن وارد کرد و یک نکته هم این که خود ابوالحسن اشعری رحمه الله درآخر عمرشان از بعضی عقایدشان راجب به اسماء و صفات الله عزوجل برای بار دوم توبه کردند و منهج سلف صالح رو قبول کردند

واین که شما میخواید بگید که بعضی از سلف صالح بر همین منهج بوده اند تلاشی بی نتیجه است چون واضح و مبرهن است که هیچ کدام از ائمه اربعه قرار گرفتن الله تعالی رو تاویل نکردند هیچکدام از ائمه اربعه داشتن دست حقیقی , وجه حقیقی و کلام حقیقی الله متعال رو انکار نکردند هیچ کدام از ائمه اربعه دیدن الله متعال رو در قیامت رد نکرده اند و برای هر کدام از اینها دلایل فراوانی از کتب خود آنها موجود است حتی جالبه خود کسانی که بر عقیده اشعری هستن میگن ما در فقه پیرو امام شافعی یا امام ابوحنیفه رحمهما الله هستیم ولی در عقیده پیرو ابوالحسن اشعری هستیم یعنی خودشون هم میدونن این افکار از ائمه اربعه و سلف صالح وارد نشده و بلعکس کاملا ردو نهی شده است
[font=&quot]

وعلیکم السلام و رحمة الله
[/font]
اولاً دیدگاه امام ابوالحسن اشعری رحمه الله در خصوص صفات خداوندی در کتبش آمده است خلاصه ی آن این است که ایشان گاهی قائل به تفویض و گاهی به تأویل هستند همانطور که اشاعره نیز برهمین مسلک هستند و اشاعره نفی صفات باری تعالی را نمی کنند بلکه می گویند مثلاً صفت ید برای خداوند وجود دارد لکن مراد ید جارحه نیست یعنی بدون تعین کیفیت و چگونگی و بیشتر سلف صالح نیز در خصوص این صفات بدون کیفیت و تشبیه از آن سکوت میکردند.

ثانیاً اشاعره نفی صفات نمی کنند بلکه آن را اثبات لکن مع ذلک تأویل یا تفویض میکنند مثلاً می گویند صفت ید برای خدا وجود دارد اما نه مانند صفت مخلوقین در جبهه ی دیگر گروهی مخالفت نموده و اصطلاحاً به حشویه یا مجسمه یا مکفیه خوانده می شوند ، آنها می گویند: خداوند علمی مانند علوم دارد ، سمع و بصری مانند اسماع و ابصار دارد.

ثالثاً امام ابوالحسن اشعری چیزی جدید خلاف نیاورده است و احدی او را مبتدع نخوانده است به شواهد اهل علم.

رابعاً این که گفته می شود سلف وجه و کلام حقیقی را تأویل نکردند این خود خلاف است چون سلف این صفات را تنها بهش ایمان داشتند و برایش کیفیت تعیین نمی کردند . اما در مورد دیدن خداوند میون اهل سنت اعم از اشاعره و ماتریدیه و غیره اتفاق نظر است که دیدن خداوند در آخرت ممکن و جایز است و کیفیتی برایش تعیین نکردند.

خامساً در اصول کسی مقلد نیست بله می شود از منهج کسی تبعیت کرد در نوع اسلوب اما این که تقلید کرد نه این طور نیست و البته شما لفظ تقلید را بکار نبردید لکن نوع سخن شما چنین برداشت می شود . اما در فروع تقلید جایز است و بلکه واجب است گاهی.



[font=&quot]
[/font گفت:
[font=&quot]مُحِبُّ السَّلَف;12695[/font][font=&quot]][/font][font=&quot]بسم الله الرحمن الرحیم[/font][font=&quot]
[/font]
[font=&quot]اللهم صلی علی محمد وعلی آله و اصحابه اجمعین[/font][font=&quot].
[/font]
[font=&quot]اما بعد[/font][font=&quot]:
[/font]
[font=&quot]در مطلب برادر عزیزمان، صدیق، چیزهایی بود که بنده واقعا انتظار خواندن آن را نداشتم[/font][font=&quot]. [/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]بزرگوار، اشاعره از اهل سنت نیستند[/font][font=&quot].[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]میتونید در این زمینه به سخنان ائمه اهل سنت مراجعه کنید. اما خودِ ابوالحسن اشعری رحمه الله، از ائمه اهل سنت است. ایشان سه مرحله داشته در زندگیشان[/font][font=&quot]:
1 -[/font]
[font=&quot]مرحله اعتزال[/font][font=&quot].
2- [/font]
[font=&quot]مرحله ای که بر عقیده عبدالله بن کلاب بصری بود که اشاعره امروزی بر همان عقیده هستند[/font][font=&quot].
3- [/font]
[font=&quot]عقیده اهل سنت که در آخر عمر به آن وارد شده و دو کتاب ( الإبانة عن اصول الدیانة ) و ( مقالات الاسلامیین ) را نوشت[/font][font=&quot].
[/font]
[font=&quot]خب اگر کسی ادعای اشعریت کند و بر این مذهب امام ابوالحسن اشعری باشد فبها و نعم[/font][font=&quot].
[/font]
[font=&quot]

[/font][font=&quot]اولاً خارج کردن اشاعره از اهل سنت ، خروج افراد مجهول و ضعیف و ناقابل از اهل سنت نیست بلکه این سخن چنین میرساند که بسیاری از ائمه و حفاظ و بزرگان که سبب انتشار دین و ناقل دین محمدی صلی الله علیه و سلم و خاصتاً سنت آنحضرت بودند، از اهل سنت نیستند -و با کمال احترام -سخنی خارج از تعقل مسلمانی است[/font][font=&quot].

[/font][font=&quot]بد نیست که اسامی چند تن از ائمه اهل سنت که از اشاعره بودند را اینجا ذکر کنم ؛[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]حافظ ابن عساکر رحمه الله - اشعری - در کتاب " تبيين كذب المفتري " بابی را اختصاص به اسامی ائمه و علمای اشعری داده است که سلوک و منهج امام ابوالحسن اشعری رحمه الله را برگزیدند و بر آن منهج بودند. برخی از آن اسامی را با اقتباس از آن کتاب اینجا نقل و ترجمه و بیوگرافی مختصری برخی از آنها را از کتب رجالی و تذکره نیز بیان میکنیم[/font][font=&quot].

[/font][font=&quot]البرقاني الامام العلامة الفقيه، الحافظ الثبت، شيخ الفقهاء والمحدثين، أبو بكر، أحمد بن محمد بن أحمد بن غالب، الخوارزمي، ثم البرقاني الشافعي، صاحب التصانيف[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]حافظ خطیب بغدادی در وصف استادش برقانی می گوید[/font][font=&quot]:

[/font][font=&quot]كان البرقاني ثقة ورعا ثبتا فهما، لم نر في شيوخنا أثبت منه، عارفا بالفقه، له حظ من علم العربية، كثير الحديث[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]برقانی مورد اعتماد ، اهل تقوا ، قبت ، فهیم بود ، در اساتیدم ثابت تر از او را ندیدیم ، آگاه به فقه ، به علم عربی توجه زیادی داشت و بسیار اهل حدیث بوده است[/font][font=&quot].

[/font][font=&quot]امام أبو القاسم الازهري می گوید[/font][font=&quot]:

[/font][font=&quot]البرقاني إمام، إذا مات ذهب هذا الشأن[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]برقانی امام بود ، وقتی او فوت کرد این مقام نیز رفت[/font][font=&quot].

[/font][font=&quot]سير اعلام النبلاء [/font][font=&quot]17 / 464 - 465[/font][font=&quot]؛الناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت [/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]الصابوني الامام العلامة، القدوة، المفسر، المذكر، المحدث، شيخ الاسلام، أبو عثمان، إسماعيل بن عبدالرحمن بن أحمد بن إسماعيل بن إبراهيم بن عابد بن عامر، النيسابوري، الصابوني[/font][font=&quot].

[/font][font=&quot]امام ابو بکر بیهقی در وصف استادش می گوید[/font][font=&quot]:

[/font][font=&quot]حدثنا إمام المسلمين حقا، وشيخ الاسلام صدقا، أبو عثمان الصابوني[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]سير اعلام النبلاء [/font][font=&quot]18 / 40 - 41[/font][font=&quot]؛الناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت [/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]البيهقي هو الحافظ العلامة، الثبت، الفقيه، شيخ الاسلام، أبو بكر، أحمد ابن الحسين بن علي بن موسى الخسروجردي ، الخراساني[/font][font=&quot].

[/font][font=&quot]سير اعلام النبلاء [/font][font=&quot]18 / 163 [/font][font=&quot]؛الناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت [/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]ابن الباقلاني الامام العلامة، أوحد المتكلمين، مقدم الاصوليين، القاضي أبوبكر، محمد بن الطيب بن محمد بن جعفر بن قاسم، البصري، ثم البغدادي، ابن الباقلاني، صاحب التصانيف[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]كان ثقة إماما بارعا[/font][font=&quot]، صنف في الرد على الرافضة والمعتزلة، والخوارج والجهمية والكرامية، وانتصر لطريقة أبي الحسن الاشعري وقد ذكره القاضي عياض في " طبقات المالكية " ، فقال[/font][font=&quot]: [/font][font=&quot]هو الملقب بسيف السنة، ولسان الامة[/font][font=&quot]، المتكلم على لسان أهل الحديث وطريق أبي الحسن، و إليه انتهت رئاسة المالكية في وقته، وكان له بجامع البصرة حلقة عظيمة[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]ثقه و معتمد ، امام ، دانشمند است، در رد بر رافضه و معتزله و خوارج و جهمیه و کرامیه تألیفاتی نوشته است و طریقت ابوالحسن اشعری را نصرت داد ، قاضی عیاض او را در طبقات المالکیه ذکر کرده و می گوید: او ملقب به شمشیر سنت و زبان امت ، سخنگو بر زبان اهل حدیث و طریق و راه ابوالحسن است و انتهای ریاست مذهب مالکی در عصر خودش به او رسیده است و در مسجد جامع بصره حلقه ی [درس و وعظ و غیره ...] بسیار بزرگی داشت[/font][font=&quot] .

[/font][font=&quot]سير اعلام النبلاء [/font][font=&quot]17 / 190 [/font][font=&quot]؛الناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت [/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]سبحان الله كسي كه شمشير سنت و امام مسلمانان ، شيخ الاسلام و ..باشد آيا از اهل سنت نيست؟[/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]برای اطلاع بیشتر میتوانید در اینترنت سرچ کنید و اسامی این ائمه اهل سنت را بیابید. مضاف بر آن ائمه ای همچون امام ابو المعالی جوینی و نووی و فخرالدین رازی و ابوحامد غزالی و ابو اسحاق شیرازی وابن كثير و ابوشامه و شاطبي و ابن حجر و بیشمار علمای دیگر که همگی از اشاعره بودند[/font][font=&quot].

[/font][font=&quot]آیا این جسارت را می توان داشت که در نزد یکی از این ائمه قرار گرفت و تصریح کرد که اشاعره از اهل سنت نیستند ؟[/font][font=&quot]!!! [/font][font=&quot]مگر این که تعریفی دیگر از اهل سنت باشد که این ائمه [/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]داخل آن تعریف واقع نشوند همه ی این ائمه خود را بر اهل سنت والجماعت دانستند و [/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]غالب علمای مسلمین یا اشاعره هستند و یا ماتریدیه و در آن شکی روا نیست.حال این ائمه اهل سنت چه کسانی هستند که تصریح به خروج اشاعره از دایره ی اهل سنت کردند؟[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]ثانیاً این مراحله ثلاثه که فرمودید محل ثقه و اعتماد نيست چرا که در غالب کتب مشهوره تاریخی و تذکره و غیره که به شرح و معرفی امام و ناصرالسنة ابوالحسن اشعری رحمه الله پرداختند تنها به دو مرحله اشاره کردند و آن این که ابتدا معتزلی بوده و سپس توبه کرد و به اهل سنت و جماعت برگشت[/font][font=&quot].

[/font][font=&quot]درکتاب "تبیین کذب المفتری" حافظ ابن عساکر رحمه الله می نویسد[/font][font=&quot]:

[/font][font=&quot]قال أبو بكر بن فورك رحمه الله انتقل الشيخ أبو الحسن علي بن اسمعيل الأشعري رضي الله عنه [/font][font=&quot]من مذاهب المعتزلة إلى نصرة مذاهب أهل السنة والجماعة[/font][font=&quot] بالحجج العقلية وصنف في ذلك الكتب وهو بصري من أولاد أبي موسى الأشعري رضي الله عنه صاحب رسول الله صلى الله عليه و سلم[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]ابو بکر بن فورک رحمه الله گفته است: شیخ ابو الحسن علی بن اسماعیل اشعری رضی الله عنه از مذاهب معتزله به نصرت مذاهب اهل سنت و الجماعت با دلائل و حجج عقلی تغییر یافت و در آن نصرت کتابهایی را تألیف نمود . او اهل بصره و از نوادگان ابوموسی اشعری رضی الله عنه صحابی رسول الله صلی الله علیه و سلم است[/font][font=&quot].

[/font][font=&quot]تبيين كذب المفتري - ابن عساكر ص 127؛الناشر : دار الكتاب العربي - بيروت الطبعة الثالثة ، 1404هــ[/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]علامه ابن خلکان در "وفیات الاعیان" ترجمه ابوالحسن اشعری را ذکر و می نویسد[/font][font=&quot]:

[/font][font=&quot]وكان أبو الحسن الأشعري أولاً معتزلياً، ثم تاب من القول بالعدل وخلق القرآن في المسجد الجامع بالبصرة يوم الجمعة، ورقي كرسياً ونادى بأعلى صوته: من عرفني فقد عرفني ومن لم يعرفني فأنا أعرفه بنفسي، أنا فلان بن فلان، كنت أقول بخلق القرآن وأن الله لا تراه الأبصار وأن أفعال الشر أنا أفعلها، وأنا تائب مقلع معتقد للرد على المعتزلة مخرج لفضائحهم ومعايبهم[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]ابوالحسن اشعری ابتدا معتزلی بود سپس توبه کرد از سخن گفتن در مورد عدل و مخلوق بودن قرآن در مسجد جامع بصره روز جمعه ، بالای صندلی ای رفت و با صدای بلندش فریاد زد:کسی که مرا شناخت پس شناخته است و کسی که مرا نشناخت پس من خود را به او می شناسانم من فلان بن فلان (ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری) هستم قبلاً معتقد بودم که قرآن مخلوق است و خداوند[در آخرت[/font][font=&quot][ [/font][font=&quot]با چشمان دیده نمی شود و من خودم به وجود آورنده ی افعال شر خودم هستم و من از این عقیده دوری جسته و توبه میکنم و در معایب و بدیهای اعتقادات آنها چیزهایی را نوشتم[/font][font=&quot] .

[/font][font=&quot]وفيات الأعيان 3[/font][font=&quot] / 285[/font][font=&quot]؛الناشر : دار صادر - بيروت [/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]حافظ ذهبی در "سیر اعلام النبلاء" و در ترجمه امام ابوالحسن اشعری می نویسد[/font][font=&quot]:

[/font][font=&quot]وبلغنا أن أبا الحسن تاب وصعد منبر البصرة، وقال[/font][font=&quot]: [/font][font=&quot]إني كنت أقول: بخلق القرآن، وأن الله لا يرى [ بالابصار ] ، وأن الشر فعلي ليس بقدر، وإني تائب معتقد الرد على المعتزلة [/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]به ما رسیده است که ابوالحسن توبه کرده و بالای منبر مسجد بصره رفته و گفت[/font][font=&quot]: [/font][font=&quot]من قبلاً می گفتم که : قرآن مخلوق است و خداوند با چشمان دیده نمی شود و شر بودن فعلم قدر نیست و من توبه می کنم بر رد اعتقاد معتزله[/font][font=&quot] .

[/font][font=&quot]سير أعلام النبلاء 185 / 89؛الناشر:مؤسسة الرسالة[/font][font=&quot] - [/font][font=&quot]بيروت[/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]
حافظ ابن كثير مي گويد: [/font][font=&quot][/font]

[font=&quot]قد كان الأشعري معتزليا فتاب منه بالبصرة فوق المنبر، ثم أظهر فضائح المعتزلة وقبائحهم[/font][font=&quot]
[/font]
[font=&quot]
اشعری معتزلی بود ، از*ان توبه کرد در بصره بالای منبر سژس فضائح و زشتی های معتزله را آشکار ساخت.[/font]

البداية والنهاية 11 / 187 ؛الناشر: دارالفکر - بیروت عام النشر: 1407 هـ - 1986 م

علامه ابراهیم بن فرحون مالکی می گوید:

أنه كان في ابتداء أمره معتزلياً ثم رجع إلى هذا المذهب الحق ومذهب أهل السنة

او (اشعری) در ابتدای امرش معتزلی بود سژس به مذهب اهل حق و مذهب اهل سنت بازگشت.

الديباج المذهب في معرفة أعيان علماء المذهب 2 / 95 - 96؛الناشر: دار التراث للطبع والنشر - القاهرة
[font=&quot]شيخ الاسلام ابن تيميه در "المنهاج" قائل به این است که امام ابوالحسن اشعری بر رد معتزله منهج اهل کلام را داشته است و می گويد:

وهذا مما مدح به الأشعري ; فإنه بين من فضائح المعتزلة وتناقض أقوالهم وفسادها ما لم يبينه غيره، لأنه كان منهم، وكان قد درس الكلام على أبي علي الجبائي أربعين سنة، وكان ذكيا، ثم إنه رجع عنهم، وصنف في الرد عليهم، ونصر في الصفات طريقة ابن كلاب، لأنها أقرب إلى الحق والسنة من قولهم، ولم يعرف غيرها، فإنه لم يكن خبيرا بالسنة والحديث، وأقوال الصحابة والتابعين وغيرهم، وتفسير السلف للقرآن. والعلم بالسنة المحضة

و اینگونه اشعری به آن مدح می شود ؛ زیرا او زشتی های معتزله و تناقض های سخنانشان و نیز فساد آنها را آنچنان مشخص و روشن ساخته که غیر او آنطور بیان نکرده است چرا که او از آنها بود و در درس کلام ابو علی جبائی (معتزلی) چهل سال تلمذ کرده و بسیار اهل ذکاوت و باهوش بوده ، بعد از آن از عقائدشان توبه کرد و در رد برآنها کتابهایی تألیف نمود و در صفات طریقه ی ابن کلاب را یاری داد ؛ زیرا اقوال آنها نزدیکترین به حق و سنت است و غیر آن شناخته نشده است ، او به سنت و حدیث ، اقوال صحابه و تابعین و غیرآنان آگاه نبوده و نیز به تفسیر سلف از قرآن و علم به سنت محض آگاهی ای نداشته است.


[/font][font=&quot]منهاج السنة النبوية 5 / 276 - 277؛الناشر: جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية الطبعة: الأولى، 1406 هـ - 1986 م[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]می[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]گویم: این سخن شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله که امام ابوالحسن اشعری[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]رحمه الله تعالی به سنت و اقوال صحابه و تابعین و تفسیر سلف از قران آگاهی[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]نداشته خلاف است ، تألیفات امام اشعری همگی دلالت بر وفور علم و آگاهی این[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]بزرگوار در زمینه های مختلف اسلامی دارد که از باب اولی رجوع به اقوال سلف[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]و سنت می باشد تا آنجا که او را ناصرالسنة خوانده اند چگونه وی به سنت[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]آگاهی نداشته است؟ تفسیر 70جلدی او از جمله تألیفات اشعری رحمه الله است که[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]دلالت برخبرگی او در زمینه ی تفسیر قرآن دارد و قطعاً در این تفسیرش اقوال[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]سلف را ذکر کرده است هرچند این کتاب اکنون در دسترس نیست لکن ائمه اهل فن[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]به این تألیفش تصریح نمودند، اما خُب این سخن ابن تیمیه ردی بر کسانی است[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]که قائل به تحول مراحل سه گانه حیات امام اشعری هستند، جالبه نوشته ای را[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]دیدم در جایی - تردید دارم - که خود شیخ الاسلام رحمه الله قائل به این است که امام اشعری[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]رحمه الله سه مرحله داشته است و تناقض است، عفا الله عنا و له و رحمه الله[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]تعالی[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]در فتوایی که از "فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء" منتشر شده است و برادر [/font][font=&quot]"[/font][font=&quot]عبدالرحمن" نیز ترجمه ی فارسی آن را در این تایپیک آورده ، تصریح شده است که امام ابوالحسن اشعری دومرحله عقیدتی داشته، اول بر عقیده ی اعتزال[/font][font=&quot] - [/font][font=&quot]توبه کرد - و سپس عقیده ی اهل سنت و مرحله ی ثالثه ای را اشاره نکردند ، این هم متن عربی فتوا[/font][font=&quot]:

[/font][font=&quot]وقد نشأ أبو الحسن علي بن إسماعيل الأشعري على مذهبهم واعتقد مبادئهم [/font][font=&quot]ثم هداه الله إلى الحق فتاب من الاعتزال ولزم طريق أهل السنة والجماعة ، واجتهد في الرد على من خالفهم في أصول الإسلام رحمه الله[/font][font=&quot]، لكن بقيت فيه شوائب من مذهب المعتزلة كتأويل نصوص صفات الأفعال وتأثر بقول جهم بن صفوان في أفعال العباد، فقال بالجبر وسماه: كسبا، وأمور أخرى تتبين لمن قرأ كتابه [الإبانة] الذي ألفه آخر حياته، كما يتبين مما كتبه عنه أصحابه الذين هم أعرف به من غيرهم وما كتبه عنه ابن تيمية في مؤلفاته رحمهم الله[/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری بر مذهب و عقایدشان رشد کرد و پیرو آنان بود[/font][font=&quot]. [/font][font=&quot]سپس الله او را هدایت کرد و از اعتقادات معتزله توبه نمود. و راه و روش اهل سنت را برگزید و در پاسخ به اعتراض های مخالفان اهل سنت و مسایل اصولی اسلام تلاش ها کرد[/font][font=&quot].[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]البته برخی از باورهای معتزلیان مانند: تأویل نصوص صفات افعال در او باقی ماند و نیز در مسأله ی افعال بندگان تحت تأثیر عقیده ی جهم بن صفوان بود و معتقد بود که بندگان در افعال شان مجبور هستند و این را اصطلاحاً کسب (افعال) می نامید و دیگر مسایلی هم وجود دارد[/font][font=&quot].
[/font][font=&quot]هر کس که کتاب «الإبانه عن أصول الدیانة» شیخ ابوالحسن اشعری را که در آخر زندگی اش تألیف نموده، مطالعه کند.[/font][font=&quot] و همچنین کتابهای شاگردانش را که نسبت به او از دیگران آگاهتراند و آنچه که ابن تیمیه در تألیفات خویش در مورد شیخ ابوالحسن اشعری نوشته مطالعه کند، در می یابد که او در مسایلی با اهل سنت اختلاف داشته است[/font][font=&quot].[/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]در این فتوا که شیخ احمد بن عبد الرزاق الدويش منتشر کرده ج3 ص 239 ، و به ریاست انجمن فتوا مرحوم شیخ عبدالعزیز بن باز علامه سعودی است. دو نکته قابل توجه است که موردی از آن بیان شد و مورد دومی آن چنین است که امام ابوالحسن اشعری رحمه الله در کتابش الابانة مسائل خلافی داشته است و اگر بنابه دیدگاه کسانی که الابانه را دلیل بر رجوع ثالثه این امام رحمه الله دانستند در حقیقت ردی بر آنهاست چراکه این فتوا اثبات می کند که در همین کتاب - به زعم قائلین این فتوا- مسائلی خلاف اهل سنت موجود است پس چگونه توبه و رجوع کرده است؟!! فتأمل[/font][font=&quot].[/font][font=&quot][/font]

[font=&quot]ثالثاً ابن کلاب رحمه الله از بزرگان اهل سنت است ؛ [/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]حافظ ذهبی در ترجمه او می گوید[/font][font=&quot]:

[/font][font=&quot]والرجل أقرب المتكلمين إلى السنة، بل هو في مناظريهم [/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]این مرد (عبدالله بن سعید بن کلاب ) نزدیکترین متکلمان به اهل سنت است بلکه او از اهل نظر(علم كلام) آنهاست.[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]سير أعلام النبلاء 11 / 175؛الناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت[/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]شیخ شعیب الارناؤوط محقق کتاب" سیر اعلام النبلاء" در هامش (پاورقی) این سخن میگوید[/font][font=&quot]:

[/font][font=&quot]كان إمام أهل السنة في عصره، وإليه مرجعها[/font][font=&quot]، وقد وصفه إمام الحرمين ت 478 ه في كتابه " الارشاد " ص: 119:بأنه من أصحابنا.وقال السبكي في " طبقاته ":أحد أئمة المتكلمين. وشيخ الاسلام ابن تيمية يمدحه في غير ما موضع في كتابه " منهاج السنة "، وفي مجموعة رسائله ومسائله، ويعده من حذاق المثبتة وأئمتهم، ويرى أنه شارك الامام أحمد وغيره من أئمة السلف في الرد على مقالات الجهمية[/font][font=&quot]

][/font][font=&quot]ابن کلاب ]در عصر خودش امام اهل سنت و مرجع آنها بوده است ، امام الحرمین متولد 478هـ در کتابش "الارشاد" ص 119 او را وصف کرده است : او از اصحاب ما است. و سبکی[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]در طبقاتش گفته است: یکی از امامان متکلم بوده است. و شیخ الاسلام ابن تیمیه در غیر یک جا در کتابش "منهاج السنة" و در مجموعه رسائل و مسائلش او را مدح می کند و او را از حاذقین مثبه و ائمه آنان ( اثبات صفات )شمرده است و بر این دیدگاه است که او همراه با امام احمد و غیر او از ائمه سلف مشارکت کرده در رد بر سخنان جهمیه[/font][font=&quot] .

[/font][font=&quot]سير أعلام النبلاء 11 / 175؛الناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]حتی ابن الندیم معتزلي صاحب کتاب "الفهرست" امام ابن کلاب رحمه الله را حشویه خوانده است ، حافظ ابن حجر آن را نقل و در تعلیق برآن می گوید[/font][font=&quot]:

[/font][font=&quot]قول بن النديم أنه من الحشوية يريد من يكون على طريق السلف في ترك التأويل للآيات والأحاديث المتعلقة بالصفات [/font][font=&quot]ويقال لهم المفوضة[/font][font=&quot] وعلى طريقته مشي الأشعري في كتب الإبانه [/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]سخن ابن الندیم که ابن کلاب از حشویه است ، منظور این است کسی که بر طریق سلف در ترک تأویل آیات و احادیث متعلق به صفات باشد و به آنها مفوضه[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]گفته می شود و بر همین راه او اشعری در کتاب الابانه رفته است[/font][font=&quot].[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]لسان الميزان 3 / 290؛الناشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت الطبعة الثالثة ، 1406 - 1986م[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]جالبه که تنها امام ابوالحسن اشعری رحمه الله در عقیده بر راه و روش امام ابن کلاب نبوده بلکه ائمه دیگری نیز بودند که بر همین راه بودند ، حافظ ابن حجر در "فتح الباری " مینویسد[/font][font=&quot]:[/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]البخاري في جميع ما يورده من تفسير الغريب إنما ينقله عن أهل ذلك الفن كأبي عبيدة والنضر بن شميل والفراء وغيرهم وأما المباحث الفقهيه فغالبها مستمدة من الشافعي وأبي عبيد وأمثالهما [/font][font=&quot]وأما المسائل الكلاميه فاكثرها من الكرابيسي وبن كلاب ونحوهما [/font][font=&quot]
[/font]
[font=&quot]
[/font][font=&quot]بخاری[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]در تمام آنچه در تفسیر غریب آورده است تنها از اهل آن فن نقل می کند[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]مانند ؛ ابو عبیده و نضر بن شمیل و فراء و غیرآنها و اما مباحث فقهیه[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]غالبشان براساس فقه شافعی و ابوعبید و امثال آن دو است و اما مسائل کلامی اش بیشتر آن از کرابیسی و ابن کلاب و همانند آن دو است[/font][font=&quot].[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]فتح الباري شرح صحيح البخاري 1 / 243؛الناشر : دار المعرفة - بيروت ، 1379هــ[/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]بر این واقف هستیم که بهترین شرح صحیح بخاری و آگاه ترین شارح به اقرار اهل فن حافظ ابن حجر رحمه الله بوده است پس این سخن حافظ ابن حجر دلالت بر این میکند که امام بخاری رحمه الله در عقائد از امام ابن کلاب تبعیت کرده است[/font][font=&quot].

[/font][font=&quot]رابعاً[/font][font=&quot] [/font][font=&quot]امام ابوالحسن اشعری رحمه الله در کتابهایش منهج خاصی را بکار برده است مثلاً در برخی از کتابهایش تأویل کرده و در برخی دیگر تفویض کرده و از تأویل خودداری کرده است همان طور که از حافظ ابن حجر رحمه الله در رد ابن الندیم نقل شد . پس مرحله ی ثالثه ای وجود ندارد . چگونه وقتی که در ابتدا (مرحله ی دوم)بر منهج ابن کلاب است بعد توبه میکند و کتاب الابانه را تألیف میکند و مجدداً به طریق ابن کلاب رجوع می کند ؟!! فتأمل[/font][font=&quot].

[/font][font=&quot]خامساً علاوه بر آن بنا به دیدگاه برخی از محققان کتاب الابانه ، این کتاب آخرین کتاب ابوالحسن اشعری نیست بلکه بعد از "الابانه" کتاب "اللمع " را تألیف کرده است به مقدمه کتاب مذکور رجوع شود. حتی بنابه دیدگاه برخی از محققان(شیخ وهبی غاوجی) بخشی از محتویات کتاب الابانه اضافی و یا تحریف و از جعلیات و منسوب به امام اشعری است[/font][font=&quot].[/font][font=&quot][/font]
[font=&quot]
[/font][font=&quot]اما خودِ ائمه ی اشاعره، بعد از امام ابوالحسن اشعری رحمه الله، بیان کرده اند که اختلاف آنها با اهل سنت، اختلاف لفظی نیست بلکه جوهری و اصولیست[/font][font=&quot].
[/font]
[font=&quot]به همین خاطر، بزرگان اشاعره القاب زشتی برای اهل سنت قائل شده اند که اهل سنت از آنها بریء می باشند[/font][font=&quot].[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]اولاً این ائمه اشاعره که فرمودید چه کسانی هستند که قائل به وجود اختلاف اصولی با اهل سنت (؟!) بودند؟[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]ثانیاً این سخن شما چنین است که مثلاً امام نووی یا قبل از او ائمه دیگر که از اشاعره بودند از اهل سنت نیستند و بر اهل سنت تاختند و از طرفی خود را هم اهل سنت دانستند ، اهل سنتی که خود را ملزم به تبعیت از قرآن و سنت دانستند.جالبه واقعاً[/font][font=&quot] !!![/font][font=&quot]

[/quote]
[/font][font=&quot]به عنوان مثال[/font][font=&quot]:
[/font]
[font=&quot]به اهل سنت لقب حشویه داد اند. حشویه به کسانی گفته میشده که جزء رذل ترین مردم بوده و از علم بی بهره بوده اند، و اولین کسانی که چنین لقبی را بر اهل سنت نهادند، معتزله بودند. پس از آنها در نهایت تعجب، می بینیم ائمه اشاعره، مانند امام جوینی و امام غزالی و آمِدی یا آمُدی و رازی و سبکی و غیره، همین سخن معتزلیان را تکرار کرده و اهل سنت را حشویه نامیدند[/font][font=&quot].
[/font]
[font=&quot]مثلا آمدی می گوید[/font][font=&quot]: [/font][font=&quot]" [/font][font=&quot]وبهذا ثبت فساد قول الحشوية : أن الإيمان هو : التصديق بالجنان والإقرار باللسان والعمل بالأركان[/font][font=&quot]" [/font][font=&quot]عایة المرام فی علم الکلام ص 311[/font][font=&quot]
[/font]
[font=&quot]و بدینگونه، فسادِ سخن حشویه ثابت می شود که میگویند: ایمان همان تصدیق با قلب و اقرار با زبان و عمل به ارکان آن است[/font][font=&quot].[/font][font=&quot]
[/font]
[font=&quot]در توضیح این سخن آمدی، جُوَینی می گوید که که این سخن که آمدی آن را فاسد می داند، قول اصحاب حدیث است و سپس خودش نیز به باطل بودن آن تصریح می کند[/font][font=&quot]. [/font][font=&quot]برای مزید اطلاعات به کتاب: الارشاد الی قواعد الادلة فی اصول الاعتقاد ص [/font][font=&quot]333 [/font][font=&quot]مراجعه کنید[/font][font=&quot].[/font][font=&quot]
[/font][font=&quot]
[font=&quot]
[/font]
[font=&quot]اولاً لقب حشویه ، نزد ائمه اهل سنت بر محسمه اطلاق می شود و یا بر کسانی که در اثبات صفات غلو کردند و این لفظ را بکار بردند و این لقب گروهی که مخالف اکثر شود و دارای ضعف علم باشند معنی ای را دارد و از جانب خود حشویه که غالباً از افراطی های متعصب اهل الحدیث بودند مخالفان خودشان از اشاعره را معطله خواندند یعنی کسانی که قائل به تعطیل در صفات هستند[/font][font=&quot] .

[/font]
[font=&quot]ثانیاً این ائمه ای که اسم بردید حشویه را بر قائلین به تشبیه و تجسیم دانستند و در این میان عده ای از اهل الحدیث که از حنابله هستند و افراطی ، نیز این اسم اطلاق شده است و هرگز مقصود این ائمه ،سلف و در حالت عمومی اهل سنت نیستند و برای اهل تحقیق که کتب این ائمه را مطالعه کند کاملاً گویا است[/font][font=&quot].

[/font]
[font=&quot]ثالثاً سخنی که از امام آمدی رحمه الله نقل کردید خوب بود که ادامه آن را نیز ذکر می کردید آمدی می گوید[/font][font=&quot]:

[/font]
[font=&quot]وبهذا يتبين أيضا فساد قول الحشوية إن الإيمان هو التصديق بالجنان والإقرار باللسان والعمل بالأركان [/font][font=&quot]نعم لا ننكر[/font][font=&quot] جواز إطلاق اسم الإيمان على هذه الأفعال وعلى الإقرار باللسان ... لكن إنما كان ذلك لها من جهة أنها دالة على التصديق بالجنان[/font][font=&quot]

[/font]
[font=&quot]به این صورت نیز فساد سخن حشویه مشخص می شود که ایمان همان تصدیق قلبی ، اقرار زبانی و عمل به ارکان آن است ، بله منکر جایز بودن اطلاق اسم ایمان بر این افعال و اقرار به زبان نیستیم اما آن فقط از جهتی بوده که آن دلالت بر تصدیق با قلب می کند[/font][font=&quot].

[/font]
[font=&quot]غاية المرام في علم الكلام ص 311؛الناشر : المجلس الأعلى للشئون الإسلامية - القاهرة ، 1391هــ[/font][font=&quot]

[/font]
[font=&quot]متنی که از امام آمدی نقل کردید مغایرت لفظی داشت با اصل سخن امام آمدی در کتابش و ظاهراً به اصل کتاب دسترسی نداشتید و از جائی دیگر نقل کردید در کل در لفظی که آمده "یتبین "آمده نه "یثبت" این دو علی الظاهر تفاوت دارند ، سخن از ثبوت کند معنی چنین است که اصل سخن "تصدیق قلبی ، اقرار زبانی ، عمل به ارکان"کاملاً مردود است لکن لفظ "یتبین" آمده و تنها دلالت بر بیان و آشکار کردن موضوع میکند ولذا قبل از این سخن ، در رد کرامیه و خوارج که برخی در تعریف ایمان قائل به اقرار زبانی به طور مطلق بودن و برخی دیگر قائل هستند به فعل طاعات مطلقاً و با آنها موافقت نکرده اما در بیان سخن حشویه خواه موافق سلف صالح هم باشند در برخی از امور ، مطلقاً آن را انکار نکرده بلکه به قبول آن اقرار نموده لکن همراه با توضیح و در اینجا رد اصل آن سخن نیست بلکه توضیحی برای آن است توضیح آن نیز چنین است که بنابه دیدگاه سلف صالح تصدیق قلبی و اقرار زبانی و در نهایت انجام ارکان آن مراد از ارکان در اینجا رکن تکمیلی ایمان است نه اصلی . حافظ ابن حجر رحمه الله در فتح الباری می گوید[/font][font=&quot]:

[/font]
[font=&quot]السلف قالوا هو اعتقاد بالقلب ونطق باللسان وعمل بالأركان وأرادوا بذلك أن الأعمال شرط في كماله[/font][font=&quot]

[/font]
[font=&quot]سلف رحمهم الله گفتند آن(ایمان) اعتقاد با قلب و نطق با زبان و عمل با ارکان است و منظوررشان از آن این است که اعمال در کمال ایمان شرط هستند[/font][font=&quot].

[/font]
[font=&quot]فتح الباري شرح صحيح البخاري 1 / 46؛الناشر : دار المعرفة - بيروت ، 1379هــ[/font][font=&quot]

[/font]
[font=&quot]همین اعتقاد را معتزله نیز دارند لکن آنان قائل به رکن اصلی هستن و لذا عامل گناه کبیره بین منزلین یعنی یا مؤمن است یا کافر ،و سلف الصالح با آنها مخالفت نمودند[/font][font=&quot] .

[/font]
[font=&quot]رابعاً قبلا گفته بودیم که حشویه به گروهی از افراطی های حنابله که در غلو اثبات صفات رفتند اطلاق شده ،مستند آن سخن امام ابن عساکر رحمه الله است که می گوید[/font][font=&quot]:
[/font]
[font=&quot]
[/font][font=&quot]إن جماعة من الحشوية والأوباش الرعاع المتوسمين بالحنبلية أظهروا ببغداد من البدع الفظيعة والمخازي الشنيعة مالم يتسمح به ملحد فضلا عن موحد وترقوا من ذلك إلى القدح في الشافعي رحمة الله عليه وأصحابه[/font][font=&quot][/font]
[font=&quot]همانا گروهي از حشويه و مردم اختلاط گرِ فرومايه كه به حنابله متوسم هستند در بغداد بدعت های زشت و ناپسندی به وجود آوردند که برای هیچ ملحدی جایز نیست چه برسد به یکتاپرست موحد و به ساحت شافعی رحمة الله علیه و اصحابش توهین و ناسزا کردند.[/font][font=&quot]
[/font]
[font=&quot]
[/font]
[font=&quot]تبيين كذب المفتري صص 310-311 ؛الناشر : دار الكتاب العربي - بيروت الطبعة الثالثة ، 1404هــ[/font][font=&quot][/font]
[font=&quot]حافظ ابن جوزی در کتاب "دفع شبه التشبیه" می گوید:[/font][font=&quot][/font]
[font=&quot]رأيت من أصحابنا من تكلم في الاصول بما لا يصلح[/font][font=&quot] ، وانتدب للتصنيف ثلاثة : أبو عبد الله بن حامد. وصاحبه القاضي ، وابن الزاغوني ... [/font][font=&quot][/font]
[font=&quot]از برخی از اصحابمان (حنبلی ها) چیزهایی را دیدم که در اصول (توحید و صفات ) آنچه که صحیح نیست سخن گفتند و به تألیفات سه تن معترض هستم: ابو عبدالله بن حامد و صاحبش قاضی (ابو یعلی) و ابن زعفرانی .[/font][font=&quot][/font]
[font=&quot]دفع شبه التشبيه بأكف التنزيه صص 98 – 99؛الناشر: دار الامام النووي عمان - الاردن الطبعة الثالثة 1413 ه* - 1992 م [/font][font=&quot][/font]
[font=&quot]
[/font][font=&quot]سبحان الله. چگونه میشود با این تفصیل، اشاعره از اهل سنت باشند در حالیکه آنها خود صراحتا مخالفت با عقیده ی اهل سنت را ابراز کرده اند[/font][font=&quot].
[/font]
[font=&quot]در حالیکه اگر به کتب ائمه ی اهل سنت همانند بخاری و مسلم و احمد و شافعی و ابوحنیفه و مالک و ابوزرعه رازی و سفیانین و غیرهم بنگریم، می بینیم همان عقایدی را مطرح کرده اند که ائمه ی اشاعره به آن عقاید تاخته و صاحبان آن را حشویه نامیده اند[/font][font=&quot].[/font][font=&quot]

[/font][font=&quot]اولاً در اينجا يک سؤال مطرح مي شود - قبلاً نيز مطرح شده بود- و آن اين كه اگر ائمه اشاعره اهل سنت نيستند پس چی هستند؟ جالبه خود شما برادرم! ، اين ائمه را بعضاً [/font][font=&quot]
[/font]
[font=&quot]در اسماء و صفات مخطئ دانستيد ، حال اگر آنها مخطئ بودند پس آيا صرف مخطئ بودن دليل بر خروج از اهل سنت می شود؟[/font][font=&quot]!!

[/font]
[font=&quot]ثانیاً خود این ائمه اشاعره ، داعی سنت بودند ، امام سبکی رحمه الله از قول امام ابو اسحاق شیرازی رحمه الله می نویسد[/font][font=&quot]:

[/font]
[font=&quot]وإن من جملة خط الشيخ أبى إسحاق الشيرازى فيه ما نصه [/font][font=&quot]وأبو الحسن الأشعرى إمام أهل السنة وعامة أصحاب الشافعى على مذهبه ومذهبه مذهب أهل الحق[/font][font=&quot] وكتب إبراهيم بن على الفيروزابادى [/font][font=&quot]وكذلك تحت خط جماعة من الشافعية والمالكية والحنفية والحنابلة[/font][font=&quot] منهم أبو الخطاب بن الحلوبى وأبو عبد الله القيروانى وأسعد الميهنى وأبو الوفاء بن عقيل الحنبلى وأبو منصور الرزاز وأبو الفرج الإسفراينى وأبو الحسن بن الخل وأبو الحسن على ابن الحسين الغزنوى الحنفى وأبو الخير القزوينى وعمر بن أحمد الخطيبى الزنجانى[/font][font=&quot]

[/font]
[font=&quot]از جمله خط شیخ ابو اسحاق شیرازی در آن نصش : وابو الحسن اشعری امام اهل سنت و عموم اصحاب شافعی بر مذهبش هستند و مذهبش ، مذهب اهل حق است[/font][font=&quot]. [/font][font=&quot]ابراهیم بن علی فیروزآبادی نوشته است و همانطور زیر خط گروهی از شافعی ها ، مالکی ها ، حنفی ها و حنبلی ها از جمله ی*انان ابو الخطاب بن حلوبی ، ابو عبدالله قیروانی ، اسعد میهنی ، ابو وفاء بن عقیل حنبلی ، ابو منصور رزاز ، ابو فرج اسفراینی، ابوالحسن بن الخل ، ابو الحسن علی بن حسین غزنوی حنفی ، ابوالخیر قزوینی و عمر بن احمد خطیبی زنجانی[/font][font=&quot]
[/font]
[font=&quot]
[/font]
[font=&quot]طبقات الشافعية الكبرى 3 / 375؛الناشر: هجر للطباعة والنشر والتوزيعالطبعة: الثانية، 1413هـ[/font][font=&quot]
[/font]
[font=&quot]
[/font]
[font=&quot]حافظ ذهبی در ترجمه و بیوگرافی ابواسحاق شیرازی می نویسد[/font][font=&quot]:

[/font]
[font=&quot]أبو إسحاق الشيرازي إبراهيم بن علي بن يوسف الشيخ، الإمام، القدوة، المجتهد، شيخ الإسلام، أبو إسحاق إبراهيم بن علي بن يوسف الفيروزآبادي، الشيرازي، الشافعي نزيل بغداد[/font][font=&quot]

[/font]
[font=&quot]امام سمعانی در وصفش می گوید[/font][font=&quot]:

[/font]
[font=&quot]هو إمام الشافعية، ومدرس النظامية، وشيخ العصر[/font][font=&quot]

[/font]
[font=&quot]او امام ِ شافعی ها ، مدرِس نظامیه و شیخ عصرش [/font][font=&quot]

[/font]
[font=&quot]امام ابو بكر شاشی می گوید[/font][font=&quot]:

[/font]
[font=&quot]أبو إسحاق حجة الله على أئمة العصر[/font][font=&quot]

[/font]
[font=&quot]ابو اسحاق حجت خداوند بر امامان عصر است[/font][font=&quot].

[/font]
[font=&quot]امام موفق حنفی می گوید[/font][font=&quot]:
[/font]
[font=&quot]أبو إسحاق أمير المؤمنين في الفقهاء[/font][font=&quot]

[/font]
[font=&quot]ابو اسحاق امیر المؤمنین در میان فقهاء است[/font][font=&quot].

[/font]
[font=&quot]كان الوزير ابن جهير كثيرا ما يقول: الإمام أبو إسحاق وحيد عصره، وفريد دهره، ومستجاب الدعوة[/font][font=&quot]
[/font]
[font=&quot]
[/font]
[font=&quot]وزیر بن جهیر بسیار می گفت: امام ابو اسحاق یگانه ی عصرش ، نادره ی زمانش ، دعاهایش مستجاب می شد[/font][font=&quot].

[/font]
[font=&quot]ابن نجار می گوید[/font][font=&quot]:

[/font]
[font=&quot]قرأ الكلام على أبي حاتم القزويني صاحب ابن الباقلاني[/font][font=&quot]

[/font]
[font=&quot]علم کلام را بر ابوحاتم قزوینی صاحب ابن باقلانی خوانده است[/font][font=&quot].

[/font]
[font=&quot]سير أعلام النبلاء 18 / 452 -460؛الناشر : مؤسسة الرسالة - بیروتالطبعة : الثالثة ، 1405 هـ / 1985 م[/font][font=&quot][/font]

[font=&quot] [/font]

سبحان الله. چگونه میشود با این تفصیل، اشاعره از اهل سنت باشند در حالیکه آنها خود صراحتا مخالفت با عقیده ی اهل سنت را ابراز کرده اند.
در حالیکه اگر به کتب ائمه ی اهل سنت همانند بخاری و مسلم و احمد و شافعی و ابوحنیفه و مالک و ابوزرعه رازی و سفیانین و غیرهم بنگریم، می بینیم همان عقایدی را مطرح کرده اند که ائمه ی اشاعره به آن عقاید تاخته و صاحبان آن را حشویه نامیده اند.


اولاً برادرجان ! شما که اشاعره را از اهل سنت خارج می کنید پس قطعاً ائمه و حفاظ اکابر سواد اعظم مسلمین را از دایره ی اهل سنت خارج کردید.

ثانیاً ازاین ائمه یعنی بخاری و مسلم و ...اسم بردید که در اینجا مختصراً برخی از این موافقات آنان که درتأویل و یا تفویض اسماء و صفات باری تعالی،اشاعره با آنان موافقت
نمودند ذکر میکنم؛

محمد بن اسماعیل بخاری رحمه الله تعالی

قبلاً از حافظ ابن حجر رحمه الله شارح صحیح بخاری گذشت که امام بخاری در علم کلام از کرابیسی و ابن کلاب تبعیت کرده است .

از جمله اموری که امام بخاری از کرابیسی و ابن کلاب رحمهما الله تعالی گرفته است ، مسأله ی قرآن و غیر مخلوق بودن آن است که کرابیسی جمله ی " لفظي بالقرآن مخلوق " را اولین بار مطرح کرد و امام بخاری نیز بر این رأی بود که تلفظ کردن قران توسط ما مخلوق است لکن اصل قران که کلام الله است غیر مخلوق می باشد . البته بنابه تحقیق این بنده ی حقیر که در گذشته حول شخصیت امام بخاری و کتاب صحیحش داشتم در پاسخ به شبهات مربوطه ، ثابت است که این سخن منسوب به امام بخاری بوده و او از این چنین سخنی مبراء است. هرچند این سخن ایرادی ندارد لکن در اینجا که این سخن به امام بخاری رحمه الله نسبت داده شده بود تنها نقل شد و در صحت آن سخن به محمد بخاری خدشه وارد است و مقبول نیست.

امام بخاری حدیث "یضحک الله ..." را تأویل کرده است .

امام بیهقی رحمه الله در کتاب "الاسماء و الصفات" آن حدیث را آورده و در ادامه می نویسد:

قال البخاري: «معنى الضحك الرحمة»

بخاری گفته است: معنی خندیدن [خداوند] رحمت است.

الأسماء والصفات 2 / 402 ح 979؛الناشر: مكتبة السوادي، جدة - المملكة العربية السعودية الطبعة: الأولى، 1413 هـ - 1993 م

حافظ ابن حجر نیز در فتح الباری در شرح حدیث مذکور می نویسد:

وقد تأول البخاري الضحك في موضع آخر على معنى الرحمة وهو قريب

بخاری "الضحک= خندیدن" را در جایی دیگر بر معنای "الرحمة" تأویل کرده و آن معنایی نزدیک است.

فتح الباري شرح صحيح البخاري 6 / 40؛الناشر: دار المعرفة - بيروت، 1379هــ

بخاری آیه 88 / قصص "إلا وجهه"را نیز تأویل کرده است؛

{ كل شيء هالك إلا وجهه } / 88 / إلا مُلكه ويقال إلا ما أريد به وجه الله

همه چیز جز او (فرمانروائیش) نابود می شود. الا ملکه = مگر فرمانراوی اش و گفته می شود: جز هر آنچه که در گرو [رضای]خداست.

صحيح البخاري 4 / 1787؛الناشر : دار ابن كثير ، اليمامة - بيروت الطبعة الثالثة ، 1407 - 1987م

فتح الباري شرح صحيح البخاري 8 / 505؛الناشر : دار المعرفة - بيروت ، 1379هــ

می گویم: در قول اصح این تأویل "ألا ملکه" از خود امام بخاری نیست بلکه بخاری آن را در تعلیقاتش ذکر کرده و حافظ ابن حجر تصریح کرده است که آن قول ابو عبیدة معمر بن المثنی
- ثقه و مورد اعتماد است لکن گرایش به خوارج داشته - ، می باشد. البته این سبب مردود بودن آن نمی شود بلکه اقرار خود امام بخاری در صحیحش و به صیغه ی جزم آوردن آن دلیل بر صحت آن نزد خود امام بخاری دارد . الله اعلم

حافظ ابن حجر تأویل "الوجه" را از دیگران خاصتاً از سفیان ثوری رحمه الله نقل کرده است و می نویسد:

وقيل المراد بالوجه القصد أي يبقى ما أريد به وجهه قلت وهذا الأخير نقل عن سفيان وغيره

و گفته شده منظور به "الوجه" قصد کردن است یعنی باقی می ماند هرآنچه قصد او را داشته باشد. می گویم(ابن حجر) این قول اخیر از سفیان و غیر او نقل شده است.

فتح الباري شرح صحيح البخاري 13 / 389؛الناشر : دار المعرفة - بيروت ، 1379هــ

مسلم بن الحجاج رحمه الله تعالی

امام مسلم رحمه الله نیز بر رأی کرابیسی رحمه الله بوده در خصوص مسأله ی غیر مخلوق بودن قرآن و قائل به جمله ی مشهور "لفظی بالقرآن مخلوق" بوده است.

حافظ ذهبی در "سیر اعلام النبلاء" به سند صحیح از ابو حامد بن شرقی نقل کرده است که

می گوید:

حضرت مجلس محمد بن يحيى الذهلي، فقال: ألا من قال: لفظي بالقرآن مخلوق فلا يحضر مجلسنا، فقام مسلم بن الحجاج من المجلس

در مجلس محمد بن یحیی ذهلی حضور یافته بودم ، گفت:آگاه باشید چه کسی گفته است: "لفظی بالقرآن مخلوق" است در مجلس ما حضور نداشته باشد. مسلم بن حجاج از مجلس خارج شد.

سير أعلام النبلاء 12 / 460؛الناشر : مؤسسة الرسالة - بیروت الطبعة : الثالثة ، 1405 هـ / 1985 م

امام مسلم این عقیده ی خود را هرگز کتمان نمی کرد و به آن تصریح می نمود ، حافظ ذهبی در ترجمه او در "سیر" از برخی از حفاظ نقل کرده و می نویسد:

كان مسلم يظهر القول باللفظ ولا يكتمه

مسلم این سخن "لفظی بالقرآن مخلوق " را آشکار می کرد و آن را کتمان نمی کرد.

سير أعلام النبلاء 12 / 572؛الناشر : مؤسسة الرسالة - بیروت الطبعة : الثالثة ، 1405 هـ / 1985 م

حافظ خطیب بغدادی رحمه الله در "تاریخ بغداد" می نویسد:

ولم يرجع عنه فلما كان يوم مجلس محمد بن يحيى قال في آخر مجلسه ألا من قال باللفظ فلا يحل له ان يحضر مجلسنا فأخذ مسلم الرداء فوق عمامته وقام على رؤوس الناس وخرج من مجلسه
[مسلم ] از آن رجوع نکرد و هنگامی که روزمجلس محمد بن یحیی بود ، یحیی در پایان مجلسش گفت: آگاه باشید کسی که قائل به عقیده ی لفظ باشد نباید در مجلس ما حضور داشته باشد ، مسلم پارچه ی بالای عمامه اش را گرفت و در میان سران مردم ایستاد و از مجلسش بیرون رفت.


تاريخ بغداد 13 / 103؛الناشر : دار الكتب العلمية - بيروت


سفیان ثوری رحمه الله تعالی


در تأویل "بأید" در این آیه 47 / ذاریات "وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ" سفیان ثوری رحمه الله آن را "بقوة" یعنی ؛ با نیرو ، تأویل نموده است.


حدثنا ابن حُمَيد، قال: ثنا مهران، عن سفيان( وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ ) قال: بقوة.


جامع البيان في تأويل القرآن 22 / 438؛الناشر : مؤسسة الرسالة - بیروت الطبعة : الأولى ، 1420 هـ - 2000 م

می گویم: همین تأویل از ابن عباس با سند صحیح لکن منقطع ، و مجاهد و منصور بن زاذان و حسن بصری با سند صحیح روایت شده است و در منبع قبلی *امده است.

وحافظ ابن کثیر در تفسیر آیه مذکور می نویسد:

قال [ابن عباس] وابن زيد والسدي: الأيد: القوة وقرأ ابن زيد: { وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ } [الذاريات: 47]وقال مجاهد: الأيد: القوة في الطاعة.

ابن عباس و ابن زید و سدی گفتند: الاید: نیرو است. و ابن زید قرائت کرده است: "
وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ" مجاهد گفته است: الاید: نیرو و قوت در طاعت و عبادت است.

تفسير القرآن العظيم 7 / 57؛الناشر : دار طيبة للنشر والتوزيع الطبعة : الثانية 1420هـ - 1999 م





ادامه دارد ان شاء الله ... با این که مدتیه از این تایپیک گذشته لکن از قبل قصد پاسخ به آن را داشتم و توفیق بخشی از آن حاصل شد- الحمدلله - ان شاء الله در شب های آینده ادامه مطلب برادر "محب السلف" را پاسخ می دهم .



 
بالا