اي دخترم- قسمت اول (مقاله بسيار زيبا براي دختران مسلمان)

  • نویسنده موضوع عمر
  • تاریخ شروع

عمر

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
15/1/13
نوشته‌ها
490
پسندها
0
محل سکونت
پشت پلکهای خیسم
اى دخترم (1) (شیخ علی طنطاوی)
اي دخترم من مردی هستم که پا به پنجاه سالگی گذاشته است و خواب*های شیرین و توهمات را کنار گذاشته است.
از کشورهای زیادی بازدید نموده و با مردم آنجا ملاقات کرده*ام و از از اوضاح و احوال جهان آگاهی دارم.
پس بيا سخنان راست و بی*پرده*ای را از من بشنو، از این سنّ و از این تجارب من. سخنانی که هیچ جای دیگر نخواهی شنید.
بسیار مطلب*ها نوشتیم و فریادها برآوردیم و مردم را براى اصلاح اخلاق و از بين بردن فساد و کنترل شهوات فرا خوانیدیم تا جاییکه قلم*ها از ما خسته شدند و زبان*ها ملول و درمانده گشتند اما هیچ کاری را از پیش نبردیم و از شر هیچ منکری خلاص نگشتیم. بلکه منکرات رو به ازدیاد نهادند و فساد انتشار پیدا کرد و زرق و برق*ها و برهنگی ها، حرص و آزش را بیشتر کرده و دایره*ی وسعتش را افزایش داد و از شهری به شهر دیگر ادامه پیدا کرد تا جاییکه هیچ شهر و کشور اسلامی -چنانچه من فکر می*کنم- از آن در امان نماند. حتی (زنان) سرزمین شام که قبلا پوشش بسیار کامل و ستری داشتند و در حفظ نوامیس و آبروها و عورت*ها بسیار تشدد و اهتمام به خرج می*دادند، زنانشان بی*پرده و بی*پروا، با دستان و سینه*هایی لخت و برهنه خارج گشتند.
ما موفق نشدیم و گمان نمی*کنم موفق شویم. می*دانی چرا؟
برای اینکه ما تا این لحظه، درب اصلاح را پیدا نکرده* و راهش را بلد نبودیم. همانا دربِ اصلاح در جلو توست دخترم، و کلید آن نیز بدست توست. اگر به وجود این (درب و کلید) ایمان پیدا کردی و برای داخل شدن به آن تلاش کردی، اوضاع اصلاح و روبه*راه می*گردد.
درست است که در مسیر گناه، این مرد است که گام اول را برمی*دارد و هرگز یک دختر پا پیش نمی*گذارد، اما تا رضایت تو نباشد، مرد قدمی جلو نمی*نهد و اگر نرمی تو نباشد، این عمل تشدید نمی*گردد.
تو دربِ (فساد) را به روی او باز کردی و او داخل شد. به دزد گفتی: بفرما ... پس هنگامی که دزد، سرمایه*ات را به یغما برد، فریاد برآوردی: ای مردم به دادم برسید، سرمایه*ام برده شد... اگر می*دانستی که مردان، همگی گرگ و تو به مثابه*ی گوسفندی هستی (که ممکن است طعمه گرگ شود)، همانا که فرار می*کردی همچنان که گوسفند از گرگ فرار می*کند، و (اگر می*دانستی) که مردان همگی دزد هستند، از آنها برحذر می*گشتی همانند برحذر بودن بخیل از دزد.
و اگر گرگ چیزی از گوسفند نمی*خواهد مگر گوشتش را، پس آنچه مرد از تو می*خواهد بسیار مهم*تر و گرانبهاتر از گوشت برای گوسفند و به مراتب بدتر و سخت*تر از مرگ برای آن است، او عزیزترین چیز تو را می*خواهد: عفاف و پاکدامنی*ات را که با آن محترم شمرده می*شوی و به آن افتخار می*کنی و با آن به زندگی ادامه می*دهی. زندگیِ برای دختری که عفاف و پاکی او توسط مردی زیر سوال رفته، صدها برابر دردناک*تر از مصیبت گوسفندیست که گرگ، گوشتش را از بدن جدا کرده است...
بله قسم به الله، هیچگاه جوانی، دختری را نمی*بیند مگر اینکه در خیالات و تصوراتش او را لخت کرده و سپس او را برهنه و بدون لباس متصور می*کند.
بله به والله قسم، برای بار دوم قسم می*خورم، هرگز سخنان مردان را باور نکن که می*گویند: آنها در دختر، چیزی غیر از ادب و نزاکتش نمی*بینند و اینکه آنها تنها با چشم دوست با او سخن می*گویند و به عنوان یک دوست به او محبت می*کنند، دروغ است به والله، اگر تو سخنان جوانان در جمع*های خصوصی و خلوتشان را بشنوی، از هول و هراس سخنانشان لرزه بر اندامت می*افتد. هرگز جوانی با تو تبسم نمی*کند (و لبخندی نمی*زند) و خدمتی به تو انجام نمی*دهد مگر اینکه دارد برای برآورده کردن خواسته*اش، زمینه*سازی می*کند یا حداقل اینکه اینگونه تصور می*کند.
و نهایتا چه خواهد شد؟ ای دختر! فکر کن.
تنها در ساعتی در لذتِ (وهمی) با هم خواهی بود، سپس او فراموش کرده (و تو را رها خواهد کرد) و تو تا ابد غصه (آبرویت) خواهی خورد. او در نهان دنبال بیچاره و فریب*خورده*ی دیگری می*گردد تا آبرویش را به یغما ببرد. او (تو را رها می*کند و) کشیدن بار سنگین جنین در شکمت و اندوه و ناراحتی در وجودت و برچسب عار بر جبینت را به خودت واگذار می*کند (تا به تنهایی این همه بدبختی را به دوش بکشی). این مجتمع ظالم او را خواهد بخشید و می*گوید: جوانی کرده و اکنون پشیمان گشته و تو تا آخر عمرت در منجلاب زشتی و سرافکندگی خواهی ماند، و مجتمع هرگز تو را نخواهد بخشید.
اما اگر تو (در مقابل این جوان بدخواه) سینه سپر کردی و نگاهت را از او برگرداندی و جدیت و صلابتت را به او نشان دادی... اگر با این عمل باز هم به بی*شرمی و وقاحتش ادامه داد و خواست به تو دست درازی کند یا با سخنانش تو را بفریبد، کفشت را بیرون آورده و بر فرق سرش پایین بیاور.
اگر اینکار را انجام دادی، خواهی دید که کسانی که از آنجا گذر می*کنند به کمک و یاری تو خواهند آمد و دیگر هیچ هرزه*ی فاجری جرأت نخواهد کرد جلو دختری را بگیرد. در این صورت اگر آن جوان، نیک و صالح باشد جلو آمده و عذرخواهی می*کند و برای ایجاد ارتباط پاک و حلال، درخواست ازدواج می*کند.
دختر به هر درجه*ای از جایگاه و مقام و ثروت و شهرت که برسد، باز سعادت و آرزوهای بزرگش را پیدا نمی*کند مگر در ازدواج، در اینکه همسر نیکی باشد، مادر محترمی باشد، کدبانویی خانه*دار فرقی نمی*کند شهبانو باشد یا شاهزاده یا بازیگر هالیوود یا هر دختر مشهور و فوق ستاره*ای که بسیاری از زنان و دختران دیگر گول (اسم و رسم وظاهر) آنها را می*خورند.
من دو دختر از بزرگان ادبیات در مصر و شام می*شناسم که با وجودیکه در ادبیات مثال و مانند نداشتند و اموال مادی و شکوه و جلال ادبی بسیاری را کسب کردند اما با این وجود نتوانستند همسر و شوهری بیابند و در نهایت عقل خود را از دست داده و مجنون و دیوانه گشتند. خواهش می*کنم مرا در حرج و سختی نینداز تا نام ایشان را ذکر کنم، همه اینها را می*شناسند.
ازدواج اولین و مهم*ترین آرزوی هر دختر می*باشد، هرچند که نماینده مجلس و یا وزیر گردد. کسی حاضر نیست با دختری که اهل فسق و فجور بوده و بی*پروا و بی*حیاست، ازدواج کند، حتی آن پسری که دختران پاک و شریف را اغوا می*کند (نیز حاضر نیست که با دختران فریب خورده و بی*آبرو ازدواج کند). اگر چه که دختر اغوا گشته و آبرویش ریخته شده، اما پسر او را رها می*کند و می*رود. -اگر هم پسر بخواهد ازدواج کند- با دخترانی پاک و شریف غیر از او ازدواج می*کند، چرا او که راضی نمی*شود کدبانوی خانه*اش و مادر فرزندان و دخترانش، زن بی*آبرویی باشد.
مرد هرچند که فاسق و هرزه و لاابالی باشد، اگر در بازار شهوت*ها و لذت*ها، دختری را پیدا نکند که راضی گردد شرف و کرامتش را به پای او بریزد و بازیچه دست او گردد، اگر دختر بی*ارزش و فریب*خورده*ای پیدا نکند که با او بر اساس دینِ ابلیس و قانونِ جنگل با او پیوند برقرار کند، در این صورت به دنبال همسری می**گردد تا براساس سنت اسلام با او ارتباط و ازدواج شرعی برقرار نماید.
کساد و بی*رونقی بازار ازدواج به شما بستگی دارد ای دختران. اگر شماها فاسق و هرزه نباشید، بازار ازدواج کساد و بی*رونق نگردیده و تجارت فسق و فجور رایج نمی*گردد... پس چرا تلاش نمی*کنید؟ چرا زنان شریف و پاکدامن برای مبارزه با این بلا و مصیبت تلاش نمی*کنند؟ شما برای اینکار بسیار اولاتر و تواناتر از ما هستید. برای اینکه شما زبان و کلام همدیگر را بهتر می*فهمید، برای اینکه شما بهتر می*توانید به آنها بفهمانید، برای اینکه قربانی این فساد کسی نیست جز شما. شما دختران شریف و پاکدامن. شما دختران اهل دینی که سعی در حفظ خود و آبروی خود را دارید.
خانه*ای از خانه*های سرزمین شام را نمی*بینی مگر اینکه دخترانی در سن ازدواج وجود درند که همسری را نمی*یابند. چرا که جوانان جایگزینی برای خود پیدا کرده*اند که آنها را از همسر بی*نیاز می*کند، و چه بسا که این معضل در جاهای دیگر غیر از سرزمین شام نیز وجود داشته باشد.
از بین خودتان، از اهل ادب و فرهنگ و معلمان مدارس و دانش*آموزان و دانشجویان، تشکل*ها و کانون*هایی تشکیل دهید تا خواهران راه*گُمکرده*یِ خود را به مسیر راست برگردانید، آنها را از الله ذوالجلال بترسانید. اگز از الله نترسیدند پس آنها را از مرض بترسانید (که مبادا به آن دچار آیند). اگر باز هم برحذر نگشتند، پس واقعیت*ها را برای آنها بیان کنید، به آنها بگویید که هم*اکنون شما جوان و زیبا هستید و این تنها دلیلیست که پسران جوان به شما روی می*آورند و اطراف شما را می*گیرند، اما آیا جوانی و زیبایی شما خواهد ماند؟ کَی در دنیا چیزی مانده که کودکیِ کودک و زیباییِ زیبارو باقی بماند؟
چطور می*شود وقتی که پیر گشته و پُشت*ِتان خمیده گشت؟ وقتی صورتِ*تان چروکیده شد؟! در آن روز چه کسی به شما اهمیت می*دهد؟ چه کسی از شما سوال می*گیرد؟
آیا می*دانی چه کسی به پیرزن توجه می*کند و به او احترام گذاشته و احسان می*کند؟ فرزندانش و دخترانش و نوه*ها و نتیجه*هایش. اینجاست که این پیرزن همانند ملکه*ای در بین رعیتش می*باشد و گویی بسوی تخت فرمانرواییَش گام برمی*دارد در حالی که دیگری ... شما بهتر می*دانید که چه برسرش خواهد آمد! [1].
آیا این لذت گذرا ارزش اینهمه دردها و محنت*ها را دارد؟ آیا به خاطر این شروع، آن پایان را به جان می*خری؟
و همانند این سخنان که نیاز ندارید دیگران به شما یاد بدهند، از بکارگیری هیچ روش و وسیله*ای برای راهنمایی و هدایت خواهران بیچاره و راه*گمکرده*ی خود فرگذاری نکنید. اگر موفق به قانع کردن آن بیچاره*ها نشدید، برای پیشگیری دختران و زنان پاک و سالم از این مرض و بیماری تلاش کنید، برای برحذر داشتن دختران نوجوان و جوان، از اینکه راهی را بروند که آن مسکینان فریب**خورده رفتند.



 
بالا