نویسنده : سید قطب
مترجم : محمود محمودی
بشریت امروز بر لبه ی پرتگاه سقوط قرار دارد.البته نه به سبب تهدید به فنایی که برسرش آویزان است، چون این نمادی از بیماری است و خود بیماری نیست. بلکه به سبب افلاس بشریت در عالم ارزشهایی است که حیات انسانی می تواند در سایه آنها رشد و نمو سالمی داشته باشد و ترقی صحیحی بکند. این واقعیت هم اکنون در جهان غرب به وضوح دیده می شود و غرب فاقد «ارزشها»یی شده است که می بایست به بشریت ارزانی بدارد و حتی طوری شده است که نمی*تواند وجدان خود را نیز به داشتن استحقاق وجود قانع سازد. بویژه آنگاه که «دموکراسی» در آنجا به نوعی از افلاس منتهی گردید و چنان شد که به تدریج شروع به عاریت ستانی و اقتباس از نظامهای بلوک شرق خصوصاً در نظامهای اقتصادی تحت عنوان سوسیالیسم! کرد.
اوضاع و احوال در خود بلوک شرق نیز به همین منوال است. تئوریهای جمع*گرایی و در پیشاپیش آنها مارکسیسم که در آغاز ظهورش شمار زیادی را در شرق و حتی در غرب به خاطر تلقی کر*دن آن به عنوان یک سیستم ایدئولوژیک به خود جذب کرد، از ناحیه «طرز فکر» عقب نشینی بسیار واضحی داشته است و تقریباً هم اینک به «دولت» و نظامهای آن محدود می*باشد که از اصول سیستم فاصله بسیار زیادی گرفته*اند و در کل، مارکسیسم با طبیعت فطرت بشری و مقتضیات آن در تضاد است و جز در یک محیط در هم شکسته! یا محیطی که روزگارانی دراز با نظام دیکتاتوری خو گرفته باشد، نمی تواند رشد کند و حتی در این محیط ها نیز در بُعد مادی ، اقتصادی که زیربنا و مایه ی مباهات آن است به تدریج با شکست مواجه می شود و در روسیه که راس نظام های جمع گرا به حساب می*آید غلات که حتی در دوران تزارها نیز فراوان بود، به کاستی گراییده اند و اکنون روسیه، گندم و مواد غذایی وارد می*کند و طلاهایش را برای بدست آوردن غذا به فروش می رساند چون در مزارع اشتراکی و در نظام ضد فطری خود با شکست روبرو شده است.
و ناگزیر باید رهبری نوینی را برای بشریت جُست!
دیگر دوران رهبری بشریت به دست غربی ها رو به زوال است. البته نه بدان جهت که تمدن غربی از لحاظ مادی ورشکست شده باشد و یا از لحاظ نیروی اقتصادی و نظامی، ضعیف و ناتوان... ولیکن به خاطر اینکه نظام غربی نقش خود را به پایان رسانیده است چون دیگر هیچ اندوخته ای از «ارزشها» ندارد که پشتوانه ی او در این رهبری باشد.
یک رهبری باید وارد عمل بشود که توانایی ابقاء و رشد دادن این تمدن مادی را که بشریت از طریق نبوغ اروپایی در ابداع مادی بدان رسیده است، داشته باشد و افزون بر آن، برای بشریت ارزشهایی نوین و کامل درمقایسه با آنچه که تاکنون شناخته است و نیز برنامه های اصیل و مثبت و در عین حال واقعی را به ارمغان بیاورد و این تنها اسلام است که این ارزش ها و این برنامه را دارد.
نهضت علمی، نقش خود را بازی کرد... همان نقشی که با آغاز رنسانس در قرن شانزدهم میلادی به درخشش پرداخت و در خلال قرنهای هیجده و نوزده به نقطه اوج خود رسید... بدون آنکه بتواند دست مایه ی جدیدی فراچنگ آورد.
«میهن پرستی» و «ملی گرایی» ظهور یافته در این دوران و تجمعات اقلیمی نیز عموماً نقش خود را در خلال این قرنها بازی کردند و این ها هم نتوانستند پشتوانه ی تازه ای بدست آورند و در نهایت این چرخه، نظامهای فردگرا و جمع گرا نیز همگی مواجه با شکست شدند.اکنون در این بحرانی ترین و آشفته ترین و پراضطراب ترین ساعتها، وقت آن رسیده است که «اسلام» و «امت اسلامی» به ایفای نقش خود بپردازند... آری، وقت آن رسیده است که اسلام نقش خود را به انجام برساند چون با ابداع مادی در زمین مخالف نیست و حتی از وقتی که خداوند خلافت در زمین را به انسان واگذار کرده است، آن را به عنوان اولین وظیفه ی او به حساب می*آورد و تحت شرایط خاصی آن را عبادت خداوند و راه تحقق پیدا کردن غایت وجودی انسان می داند:
وَإِذْ قَالَ رَ*بُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْ*ضِ خَلِيفَةً (بقره : 30)
«و آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین برای خود جانشینی قرار می دهم»
وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (ذاریات : 56)
«و جن و انسان را نیافریدم مگر برای آنکه عبادتم بکنند»
همچنین وقت آن رسیده است که «امت مسلمان» به انجام نقش خود بپردازند و آنچه را که خداوند از برگزیدن آنها برای رهبری مردم اراده کرده است، به تحقق برسانند:
كُنتُمْ خَيْرَ* أُمَّةٍ أُخْرِ*جَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُ*ونَ بِالْمَعْرُ*وفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ* (آل عمران : 110)
«شما (مسلمانان) مادام که امر به معروف و نهی از منکر می کنید و به خدا ایمان دارید، بهترین امتی هستید که برای (راهبری) انسانها گزینش شده اید»
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّ*سُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا (بقره: 143)
«بدین سان شما را امتی گزیده قرار دادیم تا شاهد بر (ابلاغ برنامه اسلام به ) مردم باشید و پیامبر نیز بر (ابلاغ برنامه خدا به) شما شاهد باشد»
اما اسلام نمی تواند نقش خود را ایفا نماید مگر اینکه در یک جامعه یعنی در یک امت، تجسم پیدا کند. چون بشریت به ویژه در این روزگار به عقیده*ای محض که مصداق آن را در یک زندگی مشهود نبیند، گوش فرا نمی دهد... امت مسلمان هم قرنهای بسیاری است که از «وجود» ساقط شده است... چون امت مسلمان، «سرزمینی» نیست که اسلام در آن زیسته باشد و یا «قومی» که اجدادشان در یکی از اعصار تاریخ براساس نظام اسلامی زیسته باشند... مقصود از «امت مسلمان» جماعتی از انسانها است که حیات ، بینش ها ، اوضاع ، نظام ها ، ارزش ها و موازین آنها تماماً از برنامه ی اسلام برجوشد.... و این امت با این توصیفات از وقتی که حکم کردن بر طبق شریعت خداوند در سراسر کره ی زمین پایان پذیرفت، دیگر وجود نداشته است.
پس باید این امت را دوباره به وجود آورد تا اسلام بتواند نقش مورد انتظار خود را در رهبری بشریت بار دیگر ایفا نماید.
باید این امت را که در زیر رسوبات نسل ها و بینش ها و اوضاع و نظام های بیگانه با اسلام و برنامه ی اسلامی دفن شده است، «از نو آفرید» ، هرچند که گمان می کنند هنوز هم این امت در قلمروی موسوم به «جهان اسلام» پای برجاست!.
البته من نیک می دانم که میان تلاش در جهت این «بازآفرینی» تا تصاحب نمودن «رهبری»، مسافت بسیار زیادی وجود دارد. چون روزگار درازی است که امت مسلمان از صحنه «وجود» و «شهود» ناپدید شده است و مدتی طولانی است که اندیشه*ها ، امت ها ، بینش ها و اوضاع دیگر رهبری بشریت را در دست داشته*اند و نبوغ اروپایی در این مدت، اندوخته کلانی را از «علم» ، «فرهنگ» ، «نظامها» و «تولید مادی» فراهم آورده است. اندوخته ی کلانی که بشریت بر قله ی آن ایستاده است و حاضر نیست که به آسانی از آن و نقش آفرینان آن دست بکشد! بویژه زمانیکه می بیند جهان موسوم به «جهان اسلام» نیز تقریباً از تمام این پیرایه ها، عاطل مانده است!
اما با وجود تمام این اعتبارات ، هرچند که مسافت میان تلاش برای «بازآفرینی» تا بدست گرفتن رهبری بشر فراوان باشد، به هرحال ناگزیر به این «بازآفرینی» هستیم و لذا تلاش در جهت این بازآفرینی اسلام، نخستین گامی است که تخطی از آن ممکن نیست!
برای آنکه آگاهانه عمل کرده باشیم، باید فاکتورهای صلاحیت این امت را برای بدست گرفتن رهبری بشر به طور دقیق درک نماییم تا عناصر آن را در اولین تلاشهایمان برای این بازآفرینی، اشتباه نگیریم.
این امت در حال حاضر نمی*تواند و از او انتظار هم نمی*رود در ابداع مادی چنان تفوق خارق العاده*ای را به بشریت نشان بدهد که گردنها را به کرنش درآورد و رهبری جهانی خود را از این زاویه بر کرسی بنشاند، چون نبوغ اروپایی در این مدت*، سبقت بسیار زیادی از او گرفته است و حداقل برای چندین قرن انتظار*آن نمی*رود که از لحاظ مادی بر آن تفوق پیدا کند!
بنابراین، باید وجه امتیاز دیگر را جست! وجه امتیازی که این تمدن از آن بی بهره باشد!
البته این بدان معنی نیست که ابداع مادی را فروگذاریم. این یک وظیفه ی واجب دینی ما است که در این زمینه تمامی تلاش خود را بکار ببندیم اما نه به عنوان «وجه امتیازی» که بخواهیم از راه آن، رهبری بشریت را در موقعیت فعلی بدست بگیریم، بلکه باید آن را به عنوان یک ضرورت ذاتی برای موجودیت خود تلقی نماییم. همچنین باید آن را وظیفه واجبی بدانیم که «بینش اسلامی» بر ما فرض می*نماید بدان جهت که بینش اسلام، خلافت زمین رامنوط به انسان می*داند و آن را تحت شرایطی خاص عبادت خداوند و راه تحقق یافتن غایت وجودی انسان به شمار می آورد.
لذا برای رهبری کردن بشریت، به وجه امتیاز دیگری غیر از ابداع مادی نیاز هست و این وجه امتیاز هم جز «عقیده» و «برنامه» اسلام چیز دیگر ی نیست. چون عقیده و برنامه اسلام به بشریت اجازه می*دهند که همین دستاوردهای نبوغ مادی را حفظ نماید ولیکن به شرط اینکه تحت کنترل بینش دیگری جز آن بینش مادی باشد تا به موازات برآورده شدن نیازهای مادی از طریق ابداع مادی، نیاز فطرت انسان نیز برآورده شود و عقیده و برنامه ی اسلام هم در یک تجمع انسانی و به عبارت دیگر، در یک جامعه ی مسلمان به تجسم درآیند.
امروزه تمام جهان از لحاظ اصلی که خاستگاه پایه ها و نظام های زندگی مردم است، در «جاهلیت» به سر می برد. جاهلیتی که این امکانات سرسام آور رفاهی و این ابداع برجسته ی مادی، هیچ چیزی را از آن نمی کاهند!
این جاهلیت براساس تجاوز به فرمانروایی خداوند در زمین و تجاوز به مهمترین ویژگی الوهیت یعنی حاکمیت، شکل گرفته است.
جاهلیت امروز، حاکمیت را به بشر واگذار می*کند و عده*ای از آنها را معبود عده ای دیگر می*سازد. آنهم نه بدان شکل ابتدایی و ساده*ای که در دوران جاهلیت قبل از اسلام وجود داشت بلکه به شکل ادعای حق وضع نمودن بینش ها ، ارزش ها ، شریعتها ، قوانین ، نظامها و اوضاع و با به کنار نهادن برنامه مقرر خداوند برای زندگی و از راه هایی که هرگز خداوند آن را تجویز نفرموده است. مسلماً از این تجاوز کردن به فرمانروایی خداوند در زمین هم تجاوز و ظلم به بندگان خدا، پدید می آید . لذا تمام خواری هایی که «انسان» در نظام های جمع گرا متحمل می شود و همه ظلم هایی که با سیطره ی سرمایه و استعمار در نظام های «سرمایه داری» بر «افراد» و ملت ها می*رود، صرفاً اثری از آثار همین تجاوز به فرمانروایی خداوند و انکار کردن کرامتی می*باشد که خداوند برای انسان مقرر فرموده است!
از این نظر، برنامه اسلام بی نظیر و منحصر به فرد است، چون در هر نظام دیگری غیر از نظام اسلامی، عده ای از انسان ها به صورت های مختلف عده*ای دیگر را عبادت می*کنند و تنها در برنامه ی اسلام است که همه ی انسان ها با اختصاص دادن عبودیت به خداوند و با فرمان*پذیری از خداوند و خضوع در برابر خداوند، از عبادت کردن یکدیگر آزاد می شوند.
در اینجا راه ها از هم جدا می*شوند و این بینش جدیدی است که می*توانیم آن را با دیگر آثار ژرفی که در حیات واقعی بشر به دنبال دارد به بشریت اعطا نماییم و همان دستمایه*ای است که بشریت از آن بی*نصیب می باشد. زیرا از «تولیدات» تمدن غربی و از تولیدات شرقی و یا غربی نبوغ اروپایی نیست.
ما بدون شک چیز تازه و بسیار کاملی داریم. چیزی که بشریت آن را نمی*شناسد و نمی*توند آن را «تولید نماید»!
اما همین چیز جدید چنانکه گفتیم باید در یک واقع عملی به تجسم درآید و باید یک امت براساس آن زندگی بکند... و این اقتضا می*نماید که در سرزمین های اسلامی یک فرآیند «بازآفرینی» صورت پذیرد،همین بازآفرینی که در فاصله ای دور یا نزدیک به تصاحب نمودن رهبری بشر بیانجامد.
پس فرآیند بازآفرینی اسلامی چگونه آغاز می شود؟
باید جماعت پیشتازی پیدا بشود که عزم بر این کار نماید و در این راه به حرکت بیفتد و در دریای عالمگیر جاهلیت به پیش برود و در طی حرکت خود، از یک سو به نوعی از جاهلیت حاکم کناره بگیرد و از دیگر سو، به نوعی با آن تماس داشته باشد.
مسلماً این جماعت پیشتاز که چنین تصمیمی را می*گیرد، به «نشانه*هایی در راه» خود نیاز خواهند داشت.... نشانراه*هایی که از روی آنها طبیعت نقش و حقیقت وظیفه و اصل هدف و نقطه آغازین خود را در این سفر طولانی بازشناسند و نیز طبیعت موضع خود را در برابر جاهلیت حاکم بر سرتاسرزمین، دریابند، که کجا با مردم همراه باشند و در کجا از آنها جدا شوند؟ و بدانند که ویژگیهای خودشان و ویژگیهای جاهلیت اطرافشان کدام است؟ و چگونه و در چه رابطه*ای اهل این جاهلیت را با زبان اسلام مورد خطاب قرار دهند؟ و سرانجام آگاه شوند که در تمام این موارد از کجا و چگونه فرمان بگیرند؟
این نشانراه*ها نیز حتماً باید از همان مصدر نخست این عقیده یعنی قرآن کریم و رهنمودهای اساسی آن و از بینشی فراهم آیند که قرآن در دل های جماعت برگزیده ی صدر اسلام بوجود آورد، همان جماعتی که خداوند خواسته هایش را به وسیله ی آنها در زمین به انجام رسانید و آنها خط سیر تاریخ را برای یک بار به همان راستایی که خداوند اراده فرموده بود، تغییر دادند.
من کتاب «نشانه*های راه» را برای آن جماعت پیشتازی نوشته*ام که انتظار ظهورش می*رود. چهار فصل این کتاب با پاره ای از تعدیلات و اضافات متناسب با موضوع کتاب از تفسیر « فی ظلال القرآن» استخراج شده اند
1 و هشت فصل دیگر آن علاوه بر این مقدمه در مقاطع زمانی مختلف نوشته شده اند و در نتیجه مظالعات و تأملات پی در پی در برنامه ی الهی تجسم یافته در قرآن کریم به درون نگارنده، الهام گشته اند... اما همه آنها علی رغم این تفرق بخاطر نشانه بودنشان بر سر راه، قابل جمع می باشند و اصولاً نشانه ها در همه راهها همین وضع را دارند! و اینها در کل، به مثابه اولین مجموعه از این «نشانراه*ها» است که امیدواریم خداوند مرا به دیگر نشانه های راه راهنمایی بفرماید و مجموعه یا مجموعه های دیگر ی را نیز در پی داشته باشد!
لینک دانلود :
http://www.ghotb.net/books/sgh/file/9-neshaneh