- 2/21/13
- 1,081
- 0
صاحب اهل و مال بسیار یا نسب عالی و جمال فراوان نبود بلکه مردی بود بسیار جدی و استوار که در تفکر طولانی و عمیق فرو می رفت، دوراندیش بود هرگز در روز نخوابید و هر گز کسی او را در حال تف انداختن ، قهقه ، دفع ادرار ومدفوع یا غسل کردن یا سخن بیهوده گفتن ندیده است. هرگز نمی خندید و سخنی را که یک بار می گفت دیگر تکرار نمی کرد مگر اینکه سخن حکمت آمیزی بوده باشد.
داستان لقمان بر اساس آنچه در سوره لقمان ایات 12 تا 19 آمده است:
الله تعالی چنین می فرمایند: :﴿ وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ وَإِنْ جَاهَدَاكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِنْ تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ﴾
نام و نسب او لقمان بن عنقاء بن سدون بوده بعضی نیز گفته اند لقمان بن ثاران بوده که این گفته را سهیلی از ابن جریر و قتیبی روایت کرده است.
سهیلی فرموده: او نوبی[1] از اهالی ایله بوده است من می گویم و مرد صالحی بوده که دارای عبادت و سخن نیکو ، و از حکمت بسیار عظیمی بهره مند بوده است، همچنین آورده اند که وی در زمان حضرت داود علیه السلام قاضی بوده است. والله اعلم.
سفیان ثوری رحمه الله از اشعث و او از عکرمه از ابن عباس رضی الله عنه روایت می کند که فرمودند: او برده ای حبشی و کارش نجاری بوده قتاده نیز به نقل از عبدالله بن زبیر رضی الله عنهما می گوید : به جابر بن عبدالله رضی الله عنه گفتم : درباره ی لقمان چه می دانید او گفت: فرد کوتاه قد و ریز نقشی از اهالی نوبه بوده اند.
یحیی بن سعید انصاری نیز به نقل از سعید بن مسیب رحمه الله می گوید: لقمان از سیاهپوستان مصر و دارای لب هایی کلفت بود. الله تعالی به او حکمت ارزانی فرموده ، اما او را پیامبر نکرده بود.
امام اوزاعی رحمه الله نیز به نقل از عبدالرحمان بن حرمله می گوید: یک بار مرد سیاهپوستی برای سؤالی که داشت نزد سعید بن مسیب رحمه الله آمد سعید به او گفت : از اینکه سیاه هستی اصلاً غمگین مباش زیرا سه تن از بهترین مردم نیز سیاه پوست بوده اند، یعنی بلال (رضی الله عنه) مهجع غلام عمر (رضی الله عنهما) و لقمان حکیم که سیاه پوستی بود از سرزمین نوبه و لبانی کلفت داشت.
اعمش به نقل از مجاهد فرموده است که :لقمان (حکیم) عبد سیاهپوستی بوده که لب های کلفت و پاهایی از هم باز داشت که در روایتی آمده است که پاهایی کج و کوله داشته عمر بن قیس نیز گفته : او برده ای سیاه و لب کلفت بوده و پاهای کج و کوله ای داشته که یک بار مردی پیش او می آید و می بیند که در مجلسی برای مردم سخن می گوید، مرد از او می پرسد:مگر تو همانی نیستی که فلان جا و فلان وقت با من گوسفند می چراندی؟ حضرت لقمان در جواب فرمود: چرا من همان هستم. مرد پرسید: پس چه چیز تو را به این مرتبه رسانده است؟ فرمود: راستگویی و ترک سخنان بیهوده. (رواه ابن جرير عن ابن حميد عن الحكم عنه)
امام ابن ابی حاتم با این سند (حدثنا أبو زرعة حدثنا صفوان حدثنا الوليد حدثنا عبد الرحمن بن أبي يزيد بن جابر) روایت کرده اند که عبدالرحمان بن ابی یزید بن جابر گفته: الله تعالی مرتبه ی حضرت لقمان را به خاطر حکمتش ، بلند فرمود یک بار مردی که قبلاً او را می شناخت او را دید و پرسید : تو همان برده فرزند فلانی نیستی که قبلاً چوپانی گوسفندانم را می کردی؟ فرمود: بله (همان چوپان هستم)
مرد گفت: پس چگونه بدین جایگاهی که می بینم رسیده ای؟ فرمود: با دانستن قدر خداوند و ادای امانت و راستگویی و ترک سخنان بیهوده.
ابن وهب می گوید عبد الله بن عياش القتباني به نقل از عمر مولى غفرة برایم نقل کرده است که: باری مردی بر لقمان حکیم گذر کرد و به او گفت: مگرتو لقمان بنده ی بنی الحسحاس نیستی؟ فرمود: بله گفت : پس تو همان چوپان سیه چرده ای. گفت: سیاهی من که آشکار است اما چه چیز من تو را به شگفت انداخته؟ گفت: اینکه مردم دور و برت جمع شده و بر در خانه ات گرد هم می آیند و سخن تو آنان را راضی می کند!
فرمود: برادرجان، اگر تو هم آنچه را که من کرده ام انجام دهی همینگونه خواهی شد. مرد گفت: کارهایی که انجام داده ای چیست؟ فرمود: من چشم نگاه داشته ام، زبان خود را حفظ کرده، نان حلال خورده ام ، و با آنچه روزیم شده گذرانده ام، وفای به عهد و مهمان نوازی را پیشه کرده، با همسایگانم خوشرفتار بوده و کارهای بیهوده را ترک گفته ام همینهاست که مرا چنین (محبوب بندگان خدا) ساخته است.
همچنین ابن ابی حاتم با سند: (حدثنا أبي حدثنا ابن نفيل حدثنا عمرو بن واقد عن عبدة بن رباح عن ربيعة عن أبي الدرداء) از حضرت ابوالدرداء رضی الله عنه روایت می کند که روزی در حالی که از لقمان حکیم سخن می گفت فرمود : (او صاحب اهل و مال فراوان یا نسب عالی و جمال بسیار نبود بلکه مردی بود بسیار جدی و استوار که در تفکر طولانی و عمیق فرو می رفت، دوراندیش بود هرگز در روز نخوابید و هر گز کسی او را در حال تف انداختن ، قهقه ، دفع ادرار ومدفوع یا غسل کردن یا سخن بیهوده گفتن ندیده است. هرگز نمی خندید و سخنی را که یک بار می گفت دیگر تکرار نمی کرد مگر اینکه سخن حکمت آمیزی بوده باشد که کسی از او خواسته باشد که آن را تکرار کند. ازدواج کرده بود و فرزندانی داشت که وقتی وفات کردند بر آنها نگریست . ) به دیدن پادشاهان و پیش حاکمان می رفت تا نظر بدهد و در کارشان تفکر کند و عبرت و پند گیرد که با همین کار به آن مقام والا نایل آمد.
بعضی پنداشته اند که نبوت به وی عرضه شد امّا از ترس اینکه مبادا نتواند از پس آن مسئولیت سنگین برآید حکمت را بر گزید چون آسانتر بود که البته در این قول اختلاف است. والله اعلم و این از قتاده روایت شده است که در آینده از آن سخن خواهیم گفت. ابن ابی حاتم و ابن جریر از طریق وکیع از اسرائیل او نیز از جابر جعفی از عکرمه روایت کرده اند که فرمود: لقمان پیامبر بوده است که این روایت به علت وضعیت جعفی ضعیف است.
امّا آنچه نزد جمهور علما مشهور است این قول است که آن حضرت، حکیم و از اولیاء الله بوده اند که خداوند در قرآن از او سخن گفته و او را ستوده است و سخن او را به هنگام نصیحت فرزندش که محبوب ترین کس نزد وی بوده و او نیز دلسوز ترین شخص برای فرزندش بوده ، بیان فرموده و اولین نصیحت او به فرزندش این جمله است که فرموده: ﴿ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾( فرزندم به خدا شرک نورز زیرا که شرک گناهی بس عظیم است) به این ترتیب وی را از شرک برحذر داشته است.
امام بخاری رحمه الله باسند زیر فرموده است: {حدثنا قتيبة حدثنا جرير عن الأعمش عن إبراهيم عن علقمة عن عبد الله قال لما نزلت " الذين آمنوا ولم يلبسوا إيمانهم بظلم " شق ذلك على أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم وقالوا : أينا لم يلبس إيمانه بظلم ؟ فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم : إنه ليس بذاك ألم تسمع إلى قول لقمان ؟ " يا بني لا تشرك بالله إن الشرك لظلم عظيم " } ( هنگامی که آیه «الذین ءامنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم» نازل شد، بر اصحاب بسیار گران آمد، و به پیامبر صلی الله علیه وسلم گفتند: از ما چه کسی هست که ایمانش را به ظلم آلوده نکرده باشد؟(مرتکب گناه نشده باشد؟) این بود که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: منظور آن ظلم نیست مگر سخن لقمان را نشیده ای که می گوید: يا بني لا تشرك بالله إن الشرك لظلم عظيم "«ای فرزندم به خدا شرک نورز زیرا شرک ظلم(گناه) بس عظیم است» ؟ .
امام مسلم نیز به روایت سلیمان بن مهران الاعمش همین را روایت کرده است. سپس الله تعالی در لابلای آن به توصیه در باره والدین و بیان حقّ بزرگ آنان بر فرزندان و تأکید بر آن و توصیه به نیکی با آنها حتی در صورت مشرک بودنشان، می پردازد امّا دستور می فرماید که در صورتی که (پدر و مادر مشرک) از فرزند بخواهند وارد کفر شود نباید از آنان اطاعت نماید. تا اینکه از زبان لقمان نصیحت او را به فرزندش بازگو می نماید:
﴿يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِنْ تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ﴾
او را از ظلم به مردم، حتی اگر به اندازه یک دانه خردل هم باشد، نهی می کند زیرا الله از آن سؤال خواهد نمود و آن را در دایره ی حساب و کتاب وارد نموده ، در میزان اعمال قرار خواهد داد. همان گونه که الله تعالی خود می فرمایند: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ)(بدون تردید الله به اندازه ی یک ذره(اتم) هم ظلم نمی کند) همچنین در جایی دیگر می فرماید : (وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِنْ كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ ﴾) (و ترازوهای(عدل خود ) را در روز قیامت می گسترانیم به گونه ای که به هیچ کس ظلم نشود و اگر عملی به اندازه وزن یک دانه خردل هم باشد آن را به حساب می آوریم و ما(خود) برای حساب (در آن روز) کافی هستیم) .
سپس به فرزندش می گوید که اگر این ظلم حتی به اندازه ی دانه خردلی خرد و کوچک باشد، و در دل سنگ خارایی که در و منفذی ندارد یا در جایی تاریک از زمین یا آسمان با آن همه وسعت و پهنا و بزرگی ابعادشان، باشد ، الله به آن علم کامل دارد زیرا (الله تعالی بی نهایت ریز بین و خبیر است. )﴿إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ﴾ یعنی علم او بسیار دقیق است، بنابر این ذره ای چه پیدا و چه پنهان از دیدگان(مردم) از او مخفی نخواهد ماند. ﴿ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ )( وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ وقال عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴾.
سدّی در نقل قولی که از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم می کند چنین پنداشته که منظور از صخره ی مذکور در آیه، صخره ای است که زیر هفت طبق زمین قرار دارد که همین قول از عطية عوفي وأبي مالك وثوري ومنهال بن عمرو و دیگران روایت شده است امّا دراصل صحت این قول تردید و بحث وجود دارد از طرفی، این نظر نیز در این باره وجود دارد و آن اینکه: اگر منظور آیه از کلمه ی «صخره» ، سنگ خاصّی می بود باید کلمه به صورت معرفه و آیه به صورت« فتکن فی الصخرة» می آمد که در عمل نکره و «فتکن فی صخرة » (یعنی در سنگی) یعنی هر سنگی که باشد، آمده است.
منظور این است که طبق سیاق آیه نباید سنگ خاصی مراد باشد بلکه کلمه سنگ مطلق آمده نه مقید و خاص .
همانگونه که امام احمد رحمه الله می فرماید: حدثنا حسن بن موسى حدثنا ابن لهيعة حدثنا دراج عن أبي الهيثم عن أبي سعيد الخدري عن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لو أن أحدكم يعمل في صخرة صماء ليس لها باب ولا كوة لخرج عمله للناس كائنا ما كان
ابو سعید خدری از رسول الله صلی الله علیه وسلم نقل می کند که فرمودند: اگر یکی از شما دردرون صخره ای که هیچ در ومنفذی ندارد عملی انجام دهد (در روز قیامت) اعمالش درست همانگونه که انجام داده برای مردم آشکار خواهند شد.
لقمان سپس می فرماید: ﴿ يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ﴾:«فرزندم نماز را برپا دار» : یعنی آن را با تمام واجبات و حدود ، اوقات ، رکوع ، سجده ، طمأنینه، خشوع و تمام آنچه در آن مشروع است و دوری از تمام آنچه ممنوع است ادا کن. و بعد می فرماید: ﴿ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾( به نیکی امر کن و از بدی نهی کن: امر به معروف و نهی از نکر نما) یعنی با تلاش وقدرت خود در حد توان اگر بادست میسر شد بادست ، اگر بادست ممکن نشد، با زبان و گرنه در دلت (منکر را بد و معروف را نیک بدان ).
بعد از آن وی را به صبر تو صیه می فرماید و می گوید: (وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ)( و بر مصایبی که بر تو وارد می شود صبر پیشه کن) و این بدان جهت است که کسی که وظیفه ی امر به معروف و نهی از منکر را انجام می دهد در معرض دشمنی و آزار و اذیت قرار دارد، امّا سرانجام کار به نفع او خواهد بود، به این دلیل او را به صبر بر آن کار(امر به معروف و نهی از منکر) توصیه می فرماید و بدیهی است که عاقبت و سرانجام صبر گشایش و فرج است.
و فرموده ی او که﴿إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾ (همانا این(صبر وبردباری) نشانه ی درستی در کارها ست) کارهایی که چاره ای جز انجامشان نیست و باید انجام شوند.
در تفسیر آنجا که می فرماید: ﴿وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ﴾(از مردم روی مگردان ) ابن عباس ومجاهد وعكرمة وسعيد بن جبير وضحاك ويزيد بن الأصم وأبو الجوزاء فرموده اند : معنایش این است که بر مردم تکبر مکن (خود را بزرگتر از آنان مدان) و در هنگام سخن گفتن صورتت را (با تکبّر و خرد شمردن ایشان ) از آنان مایل مکن. دانشمندان لغت و معناشناس گفته اند: صعر در اصل مرضی است که شترها دچار آن می شوند که گردنشان در اثر آن پیچ می خورد که با فرد متکبر شباهت دارد که صورت خود را به هنگام گفتگو با مردم به عنوان تکبر بر آنان ،به طرفی می گردانند.
و آنجا که می گوید: ﴿ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ ( بر زمین با فخر فروشی و سرمستی راه مرو زیرا الله گردنکشان فخر فروش را دوست ندارد) فرزندش را از راه رفتن با ناز و غرور و خود بزرگ بینی و تفاخر بر مردم بر حذر میدارد آنگونه که الله تعالی می فرماید: ﴿ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً )
در روی زمین متکبرانه و مغرورانه راه مرو چرا که توهرگز (با پای کوبیدن قلدرانه بر زمین) نمی توانی زمین را بشکافی ( و با گردن کشیدن جبارانه ات بر آسمان، نمی توانی ) به بلندای کوهها برسی. ).
یعنی اینکه تو آنچنان سریع نیستی که با راه رفتن خود شهر ها را با این (قدمهای کوچکت) پشت سر بگذاری یا در حدی نیستی که با پاگذاشتنت روی زمین آن را بشکافی و از نظر بلندی و عظمت و ارتفاع هم هرگز به پای کوهها نمی رسی، پس حدود خود را بدان و از حد در نگذر.
داستان لقمان بر اساس آنچه در سوره لقمان ایات 12 تا 19 آمده است:
الله تعالی چنین می فرمایند: :﴿ وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ وَإِنْ جَاهَدَاكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِنْ تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ﴾
نام و نسب او لقمان بن عنقاء بن سدون بوده بعضی نیز گفته اند لقمان بن ثاران بوده که این گفته را سهیلی از ابن جریر و قتیبی روایت کرده است.
سهیلی فرموده: او نوبی[1] از اهالی ایله بوده است من می گویم و مرد صالحی بوده که دارای عبادت و سخن نیکو ، و از حکمت بسیار عظیمی بهره مند بوده است، همچنین آورده اند که وی در زمان حضرت داود علیه السلام قاضی بوده است. والله اعلم.
سفیان ثوری رحمه الله از اشعث و او از عکرمه از ابن عباس رضی الله عنه روایت می کند که فرمودند: او برده ای حبشی و کارش نجاری بوده قتاده نیز به نقل از عبدالله بن زبیر رضی الله عنهما می گوید : به جابر بن عبدالله رضی الله عنه گفتم : درباره ی لقمان چه می دانید او گفت: فرد کوتاه قد و ریز نقشی از اهالی نوبه بوده اند.
یحیی بن سعید انصاری نیز به نقل از سعید بن مسیب رحمه الله می گوید: لقمان از سیاهپوستان مصر و دارای لب هایی کلفت بود. الله تعالی به او حکمت ارزانی فرموده ، اما او را پیامبر نکرده بود.
امام اوزاعی رحمه الله نیز به نقل از عبدالرحمان بن حرمله می گوید: یک بار مرد سیاهپوستی برای سؤالی که داشت نزد سعید بن مسیب رحمه الله آمد سعید به او گفت : از اینکه سیاه هستی اصلاً غمگین مباش زیرا سه تن از بهترین مردم نیز سیاه پوست بوده اند، یعنی بلال (رضی الله عنه) مهجع غلام عمر (رضی الله عنهما) و لقمان حکیم که سیاه پوستی بود از سرزمین نوبه و لبانی کلفت داشت.
اعمش به نقل از مجاهد فرموده است که :لقمان (حکیم) عبد سیاهپوستی بوده که لب های کلفت و پاهایی از هم باز داشت که در روایتی آمده است که پاهایی کج و کوله داشته عمر بن قیس نیز گفته : او برده ای سیاه و لب کلفت بوده و پاهای کج و کوله ای داشته که یک بار مردی پیش او می آید و می بیند که در مجلسی برای مردم سخن می گوید، مرد از او می پرسد:مگر تو همانی نیستی که فلان جا و فلان وقت با من گوسفند می چراندی؟ حضرت لقمان در جواب فرمود: چرا من همان هستم. مرد پرسید: پس چه چیز تو را به این مرتبه رسانده است؟ فرمود: راستگویی و ترک سخنان بیهوده. (رواه ابن جرير عن ابن حميد عن الحكم عنه)
امام ابن ابی حاتم با این سند (حدثنا أبو زرعة حدثنا صفوان حدثنا الوليد حدثنا عبد الرحمن بن أبي يزيد بن جابر) روایت کرده اند که عبدالرحمان بن ابی یزید بن جابر گفته: الله تعالی مرتبه ی حضرت لقمان را به خاطر حکمتش ، بلند فرمود یک بار مردی که قبلاً او را می شناخت او را دید و پرسید : تو همان برده فرزند فلانی نیستی که قبلاً چوپانی گوسفندانم را می کردی؟ فرمود: بله (همان چوپان هستم)
مرد گفت: پس چگونه بدین جایگاهی که می بینم رسیده ای؟ فرمود: با دانستن قدر خداوند و ادای امانت و راستگویی و ترک سخنان بیهوده.
ابن وهب می گوید عبد الله بن عياش القتباني به نقل از عمر مولى غفرة برایم نقل کرده است که: باری مردی بر لقمان حکیم گذر کرد و به او گفت: مگرتو لقمان بنده ی بنی الحسحاس نیستی؟ فرمود: بله گفت : پس تو همان چوپان سیه چرده ای. گفت: سیاهی من که آشکار است اما چه چیز من تو را به شگفت انداخته؟ گفت: اینکه مردم دور و برت جمع شده و بر در خانه ات گرد هم می آیند و سخن تو آنان را راضی می کند!
فرمود: برادرجان، اگر تو هم آنچه را که من کرده ام انجام دهی همینگونه خواهی شد. مرد گفت: کارهایی که انجام داده ای چیست؟ فرمود: من چشم نگاه داشته ام، زبان خود را حفظ کرده، نان حلال خورده ام ، و با آنچه روزیم شده گذرانده ام، وفای به عهد و مهمان نوازی را پیشه کرده، با همسایگانم خوشرفتار بوده و کارهای بیهوده را ترک گفته ام همینهاست که مرا چنین (محبوب بندگان خدا) ساخته است.
همچنین ابن ابی حاتم با سند: (حدثنا أبي حدثنا ابن نفيل حدثنا عمرو بن واقد عن عبدة بن رباح عن ربيعة عن أبي الدرداء) از حضرت ابوالدرداء رضی الله عنه روایت می کند که روزی در حالی که از لقمان حکیم سخن می گفت فرمود : (او صاحب اهل و مال فراوان یا نسب عالی و جمال بسیار نبود بلکه مردی بود بسیار جدی و استوار که در تفکر طولانی و عمیق فرو می رفت، دوراندیش بود هرگز در روز نخوابید و هر گز کسی او را در حال تف انداختن ، قهقه ، دفع ادرار ومدفوع یا غسل کردن یا سخن بیهوده گفتن ندیده است. هرگز نمی خندید و سخنی را که یک بار می گفت دیگر تکرار نمی کرد مگر اینکه سخن حکمت آمیزی بوده باشد که کسی از او خواسته باشد که آن را تکرار کند. ازدواج کرده بود و فرزندانی داشت که وقتی وفات کردند بر آنها نگریست . ) به دیدن پادشاهان و پیش حاکمان می رفت تا نظر بدهد و در کارشان تفکر کند و عبرت و پند گیرد که با همین کار به آن مقام والا نایل آمد.
بعضی پنداشته اند که نبوت به وی عرضه شد امّا از ترس اینکه مبادا نتواند از پس آن مسئولیت سنگین برآید حکمت را بر گزید چون آسانتر بود که البته در این قول اختلاف است. والله اعلم و این از قتاده روایت شده است که در آینده از آن سخن خواهیم گفت. ابن ابی حاتم و ابن جریر از طریق وکیع از اسرائیل او نیز از جابر جعفی از عکرمه روایت کرده اند که فرمود: لقمان پیامبر بوده است که این روایت به علت وضعیت جعفی ضعیف است.
امّا آنچه نزد جمهور علما مشهور است این قول است که آن حضرت، حکیم و از اولیاء الله بوده اند که خداوند در قرآن از او سخن گفته و او را ستوده است و سخن او را به هنگام نصیحت فرزندش که محبوب ترین کس نزد وی بوده و او نیز دلسوز ترین شخص برای فرزندش بوده ، بیان فرموده و اولین نصیحت او به فرزندش این جمله است که فرموده: ﴿ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾( فرزندم به خدا شرک نورز زیرا که شرک گناهی بس عظیم است) به این ترتیب وی را از شرک برحذر داشته است.
امام بخاری رحمه الله باسند زیر فرموده است: {حدثنا قتيبة حدثنا جرير عن الأعمش عن إبراهيم عن علقمة عن عبد الله قال لما نزلت " الذين آمنوا ولم يلبسوا إيمانهم بظلم " شق ذلك على أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم وقالوا : أينا لم يلبس إيمانه بظلم ؟ فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم : إنه ليس بذاك ألم تسمع إلى قول لقمان ؟ " يا بني لا تشرك بالله إن الشرك لظلم عظيم " } ( هنگامی که آیه «الذین ءامنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم» نازل شد، بر اصحاب بسیار گران آمد، و به پیامبر صلی الله علیه وسلم گفتند: از ما چه کسی هست که ایمانش را به ظلم آلوده نکرده باشد؟(مرتکب گناه نشده باشد؟) این بود که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: منظور آن ظلم نیست مگر سخن لقمان را نشیده ای که می گوید: يا بني لا تشرك بالله إن الشرك لظلم عظيم "«ای فرزندم به خدا شرک نورز زیرا شرک ظلم(گناه) بس عظیم است» ؟ .
امام مسلم نیز به روایت سلیمان بن مهران الاعمش همین را روایت کرده است. سپس الله تعالی در لابلای آن به توصیه در باره والدین و بیان حقّ بزرگ آنان بر فرزندان و تأکید بر آن و توصیه به نیکی با آنها حتی در صورت مشرک بودنشان، می پردازد امّا دستور می فرماید که در صورتی که (پدر و مادر مشرک) از فرزند بخواهند وارد کفر شود نباید از آنان اطاعت نماید. تا اینکه از زبان لقمان نصیحت او را به فرزندش بازگو می نماید:
﴿يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِنْ تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ﴾
او را از ظلم به مردم، حتی اگر به اندازه یک دانه خردل هم باشد، نهی می کند زیرا الله از آن سؤال خواهد نمود و آن را در دایره ی حساب و کتاب وارد نموده ، در میزان اعمال قرار خواهد داد. همان گونه که الله تعالی خود می فرمایند: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ)(بدون تردید الله به اندازه ی یک ذره(اتم) هم ظلم نمی کند) همچنین در جایی دیگر می فرماید : (وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِنْ كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ ﴾) (و ترازوهای(عدل خود ) را در روز قیامت می گسترانیم به گونه ای که به هیچ کس ظلم نشود و اگر عملی به اندازه وزن یک دانه خردل هم باشد آن را به حساب می آوریم و ما(خود) برای حساب (در آن روز) کافی هستیم) .
سپس به فرزندش می گوید که اگر این ظلم حتی به اندازه ی دانه خردلی خرد و کوچک باشد، و در دل سنگ خارایی که در و منفذی ندارد یا در جایی تاریک از زمین یا آسمان با آن همه وسعت و پهنا و بزرگی ابعادشان، باشد ، الله به آن علم کامل دارد زیرا (الله تعالی بی نهایت ریز بین و خبیر است. )﴿إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ﴾ یعنی علم او بسیار دقیق است، بنابر این ذره ای چه پیدا و چه پنهان از دیدگان(مردم) از او مخفی نخواهد ماند. ﴿ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ )( وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ وقال عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴾.
سدّی در نقل قولی که از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم می کند چنین پنداشته که منظور از صخره ی مذکور در آیه، صخره ای است که زیر هفت طبق زمین قرار دارد که همین قول از عطية عوفي وأبي مالك وثوري ومنهال بن عمرو و دیگران روایت شده است امّا دراصل صحت این قول تردید و بحث وجود دارد از طرفی، این نظر نیز در این باره وجود دارد و آن اینکه: اگر منظور آیه از کلمه ی «صخره» ، سنگ خاصّی می بود باید کلمه به صورت معرفه و آیه به صورت« فتکن فی الصخرة» می آمد که در عمل نکره و «فتکن فی صخرة » (یعنی در سنگی) یعنی هر سنگی که باشد، آمده است.
منظور این است که طبق سیاق آیه نباید سنگ خاصی مراد باشد بلکه کلمه سنگ مطلق آمده نه مقید و خاص .
همانگونه که امام احمد رحمه الله می فرماید: حدثنا حسن بن موسى حدثنا ابن لهيعة حدثنا دراج عن أبي الهيثم عن أبي سعيد الخدري عن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لو أن أحدكم يعمل في صخرة صماء ليس لها باب ولا كوة لخرج عمله للناس كائنا ما كان
لقمان سپس می فرماید: ﴿ يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ﴾:«فرزندم نماز را برپا دار» : یعنی آن را با تمام واجبات و حدود ، اوقات ، رکوع ، سجده ، طمأنینه، خشوع و تمام آنچه در آن مشروع است و دوری از تمام آنچه ممنوع است ادا کن. و بعد می فرماید: ﴿ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾( به نیکی امر کن و از بدی نهی کن: امر به معروف و نهی از نکر نما) یعنی با تلاش وقدرت خود در حد توان اگر بادست میسر شد بادست ، اگر بادست ممکن نشد، با زبان و گرنه در دلت (منکر را بد و معروف را نیک بدان ).
بعد از آن وی را به صبر تو صیه می فرماید و می گوید: (وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ)( و بر مصایبی که بر تو وارد می شود صبر پیشه کن) و این بدان جهت است که کسی که وظیفه ی امر به معروف و نهی از منکر را انجام می دهد در معرض دشمنی و آزار و اذیت قرار دارد، امّا سرانجام کار به نفع او خواهد بود، به این دلیل او را به صبر بر آن کار(امر به معروف و نهی از منکر) توصیه می فرماید و بدیهی است که عاقبت و سرانجام صبر گشایش و فرج است.
و فرموده ی او که﴿إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾ (همانا این(صبر وبردباری) نشانه ی درستی در کارها ست) کارهایی که چاره ای جز انجامشان نیست و باید انجام شوند.
در تفسیر آنجا که می فرماید: ﴿وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ﴾(از مردم روی مگردان ) ابن عباس ومجاهد وعكرمة وسعيد بن جبير وضحاك ويزيد بن الأصم وأبو الجوزاء فرموده اند : معنایش این است که بر مردم تکبر مکن (خود را بزرگتر از آنان مدان) و در هنگام سخن گفتن صورتت را (با تکبّر و خرد شمردن ایشان ) از آنان مایل مکن. دانشمندان لغت و معناشناس گفته اند: صعر در اصل مرضی است که شترها دچار آن می شوند که گردنشان در اثر آن پیچ می خورد که با فرد متکبر شباهت دارد که صورت خود را به هنگام گفتگو با مردم به عنوان تکبر بر آنان ،به طرفی می گردانند.
و آنجا که می گوید: ﴿ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ ( بر زمین با فخر فروشی و سرمستی راه مرو زیرا الله گردنکشان فخر فروش را دوست ندارد) فرزندش را از راه رفتن با ناز و غرور و خود بزرگ بینی و تفاخر بر مردم بر حذر میدارد آنگونه که الله تعالی می فرماید: ﴿ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً )
یعنی اینکه تو آنچنان سریع نیستی که با راه رفتن خود شهر ها را با این (قدمهای کوچکت) پشت سر بگذاری یا در حدی نیستی که با پاگذاشتنت روی زمین آن را بشکافی و از نظر بلندی و عظمت و ارتفاع هم هرگز به پای کوهها نمی رسی، پس حدود خود را بدان و از حد در نگذر.