حـــرفـهـــــا ( خط خطی های من )

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
ساده و صمیمی .....سلام

از پس روزهای بیشمار انتظار و لحظه های طاقت فرسای دلتنگی اینک برگی دیگر ورق خورد و قلم بار دیگر به نوشتن تکان

بخت و سرنوشت چه بازیها دارد و درسهایی که باید تمرین شوند وقتی در نهایت خوشبینی گمان میکنیم خیلی چیزها همیشه ماندنیست اماناگهان بادی همه چیز را میگیرد تا به پوچی و سستی این دنیا بیشتر واقف شویم و باز بر دل رنجورمان حک شود تنها عشق و محبت و دوستی و الفت ماندگار است و بی زوال هرچند گرد فراموشی رویش بنشیند سختیها و دشواریهای زندگی همیشه درهم شکننده وجود نازک آدمیست اما توکل و اعتماد به خالقی که مقدر کننده تمام امور است و باور به قسمتی که باید آموزه های بسیاری را بر کوله بارمان بیفزاید برآنمان میدارد راست قامت بپذیریم اگر قادر به تغییر نیستیم و نیک بنگیریم که همیشه اتفاقات ساده یا حتی سخت تنها یک پیام ندارند بیش از همیشه هوشیار باشیم که روزگار تنها برای هوشیاران و عاشقان برگ برنده ای حقیقی ندارد


وقتی دلت گرفته است چه میتوانی بگویی جز غم، اندوه و درد ؟

وقتی دلت بی تاب است و نمیدانی چرا ، چه میتوانی بکنی جز سکوت ، تنهایی ....
وقتی دلت پراز تشویش است ،چه میتوانی بنویسی جز هذیان ، جز خطی خطی کردن کاغذها......
بگذار کمی خط خطی هایم مرا آرام کند ....
 

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
امروز میخواهم درباره یکی از بزرگترین تجربه هایم بنویسم تجربه ای که با سختی بدست آمده است ....روش برخوردم در گذشته با افرادی که دوست نداشتم یا برایم تحملشون سخت بود این بود که بعضی هاشونو کنار میگذاشتم یا رابطه ام رو کم میکردم اما زندگی نشانم داد خیلی از افرادی که ناراحتمان میکنند قابل کنار گذاشتن نیستند و باید با آنها کنار آمد. پس چکار باید میکردم ؟فکرکردم اینجاست که بایدطوری رفتار کنم که هم کمترین ناراحتی را برایم ایجاد کند و هم آن افراد رو تحمل کنم و هم حذفشان نکنم تا یکروز دیگر و یک جای دیگر باز با مشابه آنان مواجه بشوم و بازهم مشکل پیش رویم باشد ... راستش را بگویم بجایی رسیدم که دوست داشتم با افراد مختلف روبرو شوم تا قدرت اراده ام را در کنار اومدن با اونها ببینم برایم مثل یک معادله ریاضی شده بود که بتوانم منطقانه و از روشهای مختلف حلش کنم بدون آنکه مجبور باشم صورت مسئله را پاک کنم یا با هر اختلاف چنان تسلطم را ازدست بدهم و بترسم که قدرت فکر از من زایل شود ....
حالا اینطور راحت تر زندگی میکنم اگر با فردی مواجه شوم که با او تفاوتهای زیادی دارم که باعث آزار من میشود، در اکثر موراد(هنوز نه تمام آنها ) جارا خالی نمیکنم اگر از دوستی ناراحت میشوم اورا کنار نمیگذارم بلکه سعی میکنم تا انجا که ممکن است با او کنار بیایم اما با شرایط خودش با در نظر گرفتن ویژگیهایی که رابطه من و او دارد ...چون میدانم حضور او در زندگی من بی علت نبوده است و درسهایی که از این موارد می آموزم بسیار بیشتر از گذشته است و باعث میشود قدرت درک دیگران را بیشتر داشته باشم .اگر با همسایه یا خانواده و یا دیگران هم مسئله ای پیش بیاید هم همینطور... حتی مشکلات دیگر زندگی هم ..... میتوانم از دیگران انقدر تجربه بیاموزم که برایم راهگشا در زندگی باشد ...دیگرانی که گاه به من نشان میدهند آنان نبوده اند که تا امروز مرا ناراحت میکردند بلکه رفتار من که متوجه آن نبودم نیز گاهی باعث برخوردی از سوی آنان میشده است که مورد رضایت من نبوده است..... سعی میکنم اگر قرار است چیزی بیاموزم خودم به استقبال آن بروم این روش باعث شده است قدرت انعطافم بیشتر شود .راههای حل مشکلات رو بیشتر بیاموزم اعتماد به نفسم بیشتر شود و بدانم تا زمانی که قدرت ارده و توانایی و مهارتم پرورش پیدا کند من پیروز خواهم بود همچون رودی که از میان کوههای سخت و خشن راه خودرا میابد و به مقصد میرسد ....
 

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
من از روزی که گلهای آفتاب گردان در حسرت ذره ای نور سرگردان بمانند

میترسم...

من از حاکمیت مطلق سهمگین تنهایی بر دلها ،تا عصری نه چندان دور

میترسم..

من از تقوی ی ریامابانه زاهدان و از گم شدن عفت زیر لوای نیازهای امروزی

میترسم...

من از روزی که تمام واژهای ترانه ها و شعرها از غم و جدایی باشند

میترسم...

من از قهر دوستی هایی که بی امید آشتی در حبس بماند

میترسم...

من از درهای قفل شده اندیشه بی داشتن کلیدی حتی کوچک

میترسم...

من از معنی گمشده فصلها و روزها

میترسم...

من از تردیدهایی که به یقین نرسد

میترسم...

من از اسارتهای بی رهایی از قفسهای بی در

میترسم...

من از دیوارهای بی پنجره و از حصارهای ممتد

میترسم...

من از بن بستی تمام کوچه های رابطه ها

میترسم...

من از هجوم روزهایی که جز کسالت و رخوت چیزی نداشته باشند

میترسم...

من از شبهایی که آواز و نغمه و نیایش نداشته باشند

میترسم...

من از .............

این هراسها تمامی ندارد ....
 

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
وقتی روزنه ها یکی پس از دیگری بسته میشوند

وقتی در خلوتت میمانی یکه و تنها

وقتی روزگارت را میبینی

مینشینی و به گوشه ای زل میزنی

دلت یه اتفاق تازه، یه خبر خوش میخواهد

و هرچه گوش میدهی صدای زنگی نمی آید

بازهم منتظر میمانی .....

آنوقت بازهم مثل همیشه بلند میشوی

سعی میکنی همه چیز را فراموش کنی

و دوباره زندگی کنی

و اینبار با کلی تلقین و بی خیالی...

اما یواش در گوش خودت میگویی

اما این زندگی کردن نیست اجباریست بظاهر شیرین

روز از نو و روزی از نو ....
 

kurdnews

کاربر ویژه انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/1/70
نوشته‌ها
312
پسندها
0
iui بسی زیباست yuyuyu
 

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
وقتی جهان

از ریشه ی جهنم

و آدم

از عدم

و سعی

از ریشه های یأس می آید

وقتی که یک تفاوت ساده

در حرف

" کفتار " را

به " کفتر "

تبدیل می کند

باید به بی تفاوتی واژه ها

و واژه های بی طرفی

مثل " نان "

دل بست

" نان " را

از هر طرف بخوانی

" نان " است !
 

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
فرصتی برای جبران نیست ....

مگر میشود برای تخریب روح و قلب و احساس و دنیای یک انسان، تنها یک کلمه بگوییم :

"ببخشید"

مگر میشود عمری را هدر داد و خوشبختی را گرفت و بازهم گفت : "جبران میکنم"

چه چیز را میشود جبران کرد؟چه چیزی را میشود بخشید؟

گاهی چیزی برای جبران نیست ....کاری که بتواند اندکی مرهم درد باشد، نیست.

گذشت هم جایی ندارد ....وقتی آگاهانه میدانیم دست به کشتار هویت و

شخصیت کسی میزنیم ....انتظار بخشش هم نابجاست ....

زمانه ای که به کسی رحم ندارد ....

و بجای امنیت ،ترس و وهم و هراس برجای میگذاریم.

وقتی رشته مهربانی را که نازک شده است بجای ضخامت،ازهم میگسلانیم ؛

وقتی شانه ای که پناه اشکهایی است را بجای پیشکش ،دریغ میکنیم؛

وقتی بجای آرامش ،دغدغه هدیه میکنیم ؛

وقتی بجای شادی ، اشک می آفرینیم ......؛

چگونه زمزمه کنیم "ببخش "....

فرصت جبران نیست ،شاید زمان باشد اما چیزی برای جبران نیست .....
 

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
یادم باشه اشتباه کردن یک لحظه است و تاوان آن گاهی جبران ناپذیر.

پس همیشه مراقب باشم آگاهانه اشتباه نکنم.

یادم باشه کرده های من می تونه نشان لیاقتی برای ابلیس باشه و یا ترکه ای بر اراده ی استوارش برای گمراهیم.

یادم باشه هرکرده من میتونه هم اثر خوب داشته باشه هم اثر بد و هم برای خودم و هم برای عزیزانم .

پس چگونه حق عشق بجای بیارم در حالیکه مراقب کرده هایم نباشم ؟؟

یادم باشه هرکرده من پوسته ای داره و مغزی ، بخاطر پوسته زیبا ، مغز شیرینشو فدا نکنم

یادم باشه هرکرده من میتواند یک قدم به خدایم نزدیک ترم کنه و یا دورتر ...

پس بخاطر راحتی روحم سعی کنم همیشه راه نزدیکتر رو انتخاب کنم.

یادم باشه به اندازه هرکرده ام پاداش یا جزا میگیرم و ذره ای ظلم بر من نخواهد شد.

پس نتیجه امروز زندگی ام _هرچه که هست_ لیاقت بجایی است که تا کنون بوده ام ....
 

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
گاهی سکوت آزار دهنده است .دلت میخواهد هرکاری بکنی تا این سکوت هراس انگیز خاتمه یابد .

اما گاهی فقط سکوت میخواهی و با تمام وجود احساس میکنی مرهم دردهایی است که علاجی ندارند .

اما امروز احساس میکنم سکوت را میخواهم چون زیاده سخن گفته ام .از واژه ها و حرفها خسته شده ام. از گفتارهایی که درک آنها تنها برای خودم معلوم است و برای دیگران دشوار. برداشتی که میکنند ازهرآنچه میگویم آن چیزی نیست که میخوام بگویم ...اینجاست که زبان مشترک آدمیان را گم میکنم ... شاید احساس های مشابه را هم.

و سکوت برایم آشناتر از تمام آشناها میشود.

چقدر حرف زده ام ....دلم سکوت میخواهد ...سکوت .

قلم برمیدارم و مینویسم و حرفهایم را در سکوت باخودم تقسیم میکنم.

این تحملش آسانتر است.
 

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
بـعضـــی روزهــــــــآ انســان فقــط خستــه س نــه تنهاســت ؛ نـه غمـگیـن و نـــه عاشـق فقــط خسـته س... خـــــــــــداجـــــــــــــونــــــــم خعـــلـــــــی خـــــستــــم.... :|
 

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
وقتی در سکوت و تنهایی نشسته بودم

وقتی به عهدی پایدار حتی از عشق نوشتن گذشتم

وقتی روزگار روی سختش نشانم داد

که دست به کاری بزرگ زنم

و باران رحمتی بر من باریدن گرفت

وقتی سجده گاهم غرقه در اشک و آه بود

وقتی صدای من جز صدای سکوت چیزی نبود

وقتی دلم در هوای نوشتم پر میکشد

وقتی غمها بر من بیش بود

تنها نگاهم به درگاهی بود بلند و با عظمت

که اینبار امتحانی دیگری روبرویم نهاد بود و

آموزه هایی دیگر

و تجربیاتی که روزی روشنگر راهم خواهد بود

میل خواستن و ایستادگی دربرابر آن

وجود را صیقل میدهد و به آدمی میگوید :

به هیچ چیز جز عشق راستین نباید دل بست

نباید تکیه کرد

نباید امید داشت

...همه چیز فانی است و رو بزوال

اما آنچه که در این مدت با تمامی سختیها تغییر نکرد

......محبت و پیوندی بود ، ورای کلمات و جملات

که چشمه ای از عشق وجود بیکرانش بود ....
 

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
مهربانی ساده است، ساده تر از آنچه فکرش را بکنی ؛
کافی است به خودت ایمان داشته باشی و به معجزه مهر ...
کافی است به دستهایت فرمان دهی تا به جای تنبیه ،
آرام بر سر کودک سرکش کشیده شوند و موهایش را قلقلک دهند ...

کافی است به چشم هایت بیاموزی که چشم آیینه روح است ،
و عشق و مهربانی را می توان با نگاه در تمام عالم پراکند ...

کافی است به دلت یادآوری کنی همیشه دل هایی هستند
که درد امانشان را بریده و احتیاج به همدلی دارند ...

کافی است به گوشهایت یاد دهی که می توانند سنگ صبور باشند ،
حتی اگر صبوری سنگین شان کند ...

کافی است یاد بگیری انسان بودن فقط زنده بودن نیست ؛
باید زندگی کرد ،

و زندگی چیزی جز مهربانی و عشق ورزیدن به آفریده های خداوند نیست ...
 

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
سلام ای شب معصوم !

سلام ای شبی که چشم های گرگ های بیابان را

به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی

ودر کنار جویبارهای تو ، ارواح بیدها

ارواح مهربان تبرها را میبویند

من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها میآیم

و این جهان به لانه ی ماران مانند است

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست

که همچنان که ترا میبوسند

در ذهن خود طناب دار ترا میبافند

سلام ای شب معصوم....
 

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
ما غمها را

ناراحتی ها را

دلتنگی ها را

فراموش نمی کنیم

بدون آنکه بدانیم و یا بفهمیم

جایی ته نشین می کنیم

برای کسی که بی خبر است

شاید هم خودمان

و یک روز با کف گیری بزرگ

شروع به هم زدن می کنیم

شعله را زیاد می کنیم

به قدری هم می زنیم که

خودمان و اطرافیانمان را حسابی سیر می کنیم

بعد دوباره خاموش

دوباره مابقی ته نشین می کند

دوباره روزهای دیگر و تلمبار کردن اینها روی هم

و باز ته نشین می کنیم

فقط ته نشین می کنیم

همین
 

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
تو هنوز تو قلب منی من ازت رها نشدم
مگه میشه... که من یه نفس بگیرمت از وجود خودم
مگه میشه...به هم نرسیم من از این فکر خسته شدم
مگه میشه... نباشیُ من ادامه ندم به عذاب خودم

تو همونی که نبودنِ با تو یک نفس توی هر لحظه هراس منه
سر عشقِ تو به مرگ خودم راضی شدم آخه این مُردن رها شدنه


هعی باباییِ بی معرفت کاش اینقد مغرور نبودی...مغرور نبودم....
 
آخرین ویرایش:

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
بازم شوری اشک و لبهای سردم

من این بازیُ صد دفعه دوره کردم

نه راهی نداره گمونم قراره،یکی دیگه دستامو تنها بذاره

دیگه توی دنیا به چی اعتباره

کسی که براش مُردی دوست نداره

منُ تو یه عمره دوتا خط صافیم

شده عادت ما که رویا ببافیم

بشینیمُ عشقُ یه بازی بگیریم

واسه زندگی کردنامون بمیریم

چه سخته تو تنهایی شرمنده میشی

ماها قهرمانیمُ بازنده میشیم

مثه عصر پاییزی رنگ و رومون

واسه خیلیا خاطرست آرزومون


بابایی میدونم تو هم درگیر من هستی تو این لحظه
تو هم بی من تو چشمات اشک می لرزه
تو هم تو خلوتت دلتنگ من میشی
همین حست برام یه دنیا می ارزه

آه از خلوتِ من...
آه از دل کندنِ تو...
سراغی از من بگیر...
از من دل نَکن نرو...
 

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
تو دبستان همیشه ُنمره های من کم بود !

دیکته ی شبم هزاردفه غلت کردم بود !



چَکای محکم ِ ناظم، مزّه ی خوبی نداشت !

مُبسراَم همه ش یه ضبدر جلو اسم ِ من می ذاشت !



قبل از این که یاد بگیریم بابا آب داد چی*چیه

قبل از این که بدونیم آقای ریزعلی کیه ،



بله قربانُ به ما یاد دادنُ اطاعتُ!

اجازه هستُ کتک خوردن ِ بی شکایتُ!





چرا باید از به دنیا اومدن راضی باشیم؟

گریه ی اوّل ِ بچّه از روی غریزه نیس!

می دونه تموم ِ عمر باید اطاعت بکنه،

از پدر ، از هَر بزرگتر، از معلم، از پلیس !



مدرسه با همه بدبختی تموم شُد ولی باز،

روی هَر آرزویی نوشته بود : غیر مُجاز!



یا باید سربازی می رفتیمُ آش خور می شُدیم،

یا باید خرخونی می کردیمُ دکتر می شُدیم ،



گاهی آش خور شُدیمُ تو پادگان پا کوبیدیم !

گاهی دکتر شُدیم تموم عُمر مریض دیدیم !



ولی هَر جایی که رفتیم بله قربان با ما بود !

بَردگی تقدیر ِ بد مصّبِ ما آدما بود !





چرا باید از به دنیا اومدن راضی باشیم ؟

گریه ی اوّل ِ بچّه از روی غریزه نیس !

می دونه تموم ِ عمر باید اطاعت بکنه ،

از یه مُرشد، از گروهبان، از معاون، از رییس!
 

ئه ستیره

مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
1/1/70
نوشته‌ها
925
پسندها
2
محل سکونت
زیر آسمان خدا
خواهر عاطفه عزیز نوشته های قشنگی داری به نظرم اگه دوره نویسندگی رو بگذرونی خیلی میتونی در زمینه نویسندگی پیشرفت داشته باشی
موفق و سربلند باشی xcxcxc
 

عاطفه

کاربر فعال و مفید
تاریخ ثبت‌نام
24/4/13
نوشته‌ها
416
پسندها
0
خواهر عاطفه عزیز نوشته های قشنگی داری به نظرم اگه دوره نویسندگی رو بگذرونی خیلی میتونی در زمینه نویسندگی پیشرفت داشته باشی
موفق و سربلند باشی xcxcxc


تی فداyuyuyu

خوشکم ئه گر مه نزورت له نوسراوه کانم پوسته ئاخریه کمه ده بی بلیم ئه وپوسته هی یغما گلرویی یه و منیش چون پیم خوش بوو لیرا دا دام نا
حالا در مورد بقیشم بگی نگی این موضوع صدق میکنه گفتم بگم تا یه وقت سوء تفاهم نشهashdio
آره دیگه اینطور.....p[p[p[
 
بالا